مجموعه فرهنگی امام صادق (ع) نهادیست مردمی. این مجموعه در سال ۱۳۶۴ شمسی، با ارشادات و راهنمایی های استاد علامه محمدرضا حکیمی و با اشراف و سرپرستی حجت‌الاسلام سید علی محمد حیدری، و با کوشش تنی چند از روحانیون ،پزشکان و پیشه وران تاسیس گردید. نهاد فوق مشتمل بر واحد های متعدّد فرهنگی، اجتماعی، کتابخانه، […]

مهرنامه یا قهرنامه؟! (مغالطه های منطقی در مقاله ای از مهرنامه در نقد تفکیک)

نویسنده: حجت الاسلام علی انصاری. پژوهشگر دینی
ارسال شده در تاریخ ۲۱ آبان ۱۳۹۱

 

ماهنامه مهرنامه در شماره ۲۵ خود، پرونده ای ویژه، برای انجمن حجتیه گشوده که مشتمل بر چند مقاله درباره مدرسه معارفی خراسان است. یکی از آن مقالات با عنوان «فرزند مکتب خراسان» به قلم محمد قوچانی، سردبیر مهرنامه، است.

نگارنده این سطور به آنچه که در این پرونده ویژه در بارۀ انجمن، گرد آمده است، کاری ندارد. این نقد فقط مرتبط با بخش ۱۰ مقاله فوق است که در آن، گزارشگر منتقد، بخشی را نیز به مکتب تفکیک و بطور خاص علامه حکیمی اختصاص داده است. هرچند سردبیر محترم، با توجه به رسالت آن نشریه، باید گزارشگری منتقد و بی تعصّب باشد، اما به نظر می رسد تا حدودی –از دو زاویه- در ادای نقش درست خویش ناتوان بوده است. یکی زاویۀ منطق استدلال و دیگری فقدان تعصّب ورزی. به همین جهت این بخش از مقاله برای دو گروه؛ ۱) اهل تحقیق، دچار مغالطات منطقی است -که توضیح مواردی از آن گفته خواهد شد- ۲) و برای هواداران همیشه منصف مکتب تفکیک و علامه حکیمی -که از قضا خوانندگان مهرنامه نیز هستند- بوی قهرخواهی داشته و آهنگ ترک مهرورزی و همدلی دارد و این البته امری وجدانی است که نویسندۀ مقاله در بخش های پایانی آن، تا حدودی هم بدان تصریح کرده است. اکنون به ترتیبی که گفته شد اختصارا با تمرکز بر دو بند از مقاله مذکور به تفصیل و شرح مغالطات آن خواهیم پرداخت.

بند اول

۱- او در بخش ۱۰ از مقالۀ «فرزند مکتب خراسان» گفته است: «استاد محمد رضا حکیمی با پیروزی انقلاب اسلامی سعی کرد مدرسه معارف را به حکمت متعالیه نزدیک کند و حتی از ابن سینا علیه فلسفه نقل قول استخراج کند.» (مهرنامه، شماره ۲۵، ص۷۹)

 به تفکیک چهارگزاره در این سطر گنجانده شده است:

الف) حکیمی برای تقریب سعی کرده است.

ب) سعی برای تقریب میان تفکیک وحکمت متعالیه بوده است.

ج) این تقریب همزمان با پیروزی انقلاب صورت گرفته است.

د) دلیل این تلاش و متمم این خبر، نقل قول حکیمی از ابن سینا علیه فلسفه است!.

در این جمله ها به روشنی مغالطاتی چند، صورت گرفته که به شرح زیر است:

۱/۱- مغالطه «ادعاء فاقد استدلال» ومغالطه «علت جعلی نوع اول و دوم »

از سخن پیش گفته، چهارگزارۀ مهم به دست می آید، که هر یک نیازمند اقامه برهان است. اما سردبیر، هیچ استدلالی برای اقناع خوانندگان نمی کند و هیچ ارجاعی را به آنان نشان نمی دهد و به ادعاء بدون استدلال اکتفا می کند. در حالی که اهل منطق به خوبی می دانند که به جز قضایای بدیهی، هر قضیه دیگری به خودی خود، نه درست است و نه نادرست، بلکه اثبات آن نیازمند دلیل است. پس لازم بود که نویسنده، چند محور را که گزارش فوق متوقف بر آن است، بیان و اثبات می کرد، شاید مخاطبان بتوانند گزارش او را مطابق با واقع و درست بدانند. این محورها عبارت است از:

۱)     اثبات اصل تلاش برای تقریب دو مدرسه.

۲)     اثبات این که تلاش برای تقریب، از « مدرسه معارف » رو به « حکمت متعالیه » بوده است و نه بالعکس و نه میان تفکیک و غیر تفکیک -اعم از عرفان و فلسفه-.

۳)     نبود پیشینه ای برای این تقریب پیش از پیروزی انقلاب و از عهدۀ اثبات آن برآمدن.

۴)     اثبات هم زمانی آن با پیروزی انقلاب اسلامی.

این امر از این رو دارای اهمیت است که نویسنده مقاله، به تلاش حکیمی برای تقریب و همزمانی آن با پیروزی انقلاب اسلامی، اشاره کرده است و این اشاره، در هاله ای از ابهام معنادار فرو رفته است. به ویژه این که در بخش ۹ مقاله، از تلاش هواداران مدرسه معارفی، برای نفوذ در حکومت صدرائیان سخن به میان آورده و از تلاش هایی در این زمینه، با این تعبیرها یاد کرده است؛

_ اعمال فشار به آیت الله بروجردی و نفوذ در بیت ایشان. (مهرنامه/ش ۲۵/ ص ۷۵)

_ نفوذ در مسجد هدایت آیت الله طالقانی و شخص ایشان و نیز دکتر شریعتی.(همان)

_ به زعم این قوم «استراتژی نفوذ غیر علنی مؤثرتر از استراتژی حضور علنی است». (همان، ص۷۸، پاراگراف اول)

_ عدم ارائه اطلاعات امنیتی به مراکز بهره برداری توسط شاخه ای از مدرسه معارفی. (همان،ص۷۸)

به بیان دیگر، پس ازتجزیه و تحلیل سخن نویسنده، به ویژه با تأمل در بخش های پیشین مقاله، گزاره های دیگری مفهوما ومنطوقا، به دست می آید که هریک نیازمند استدلال و اثبات است و منهای آن، مغالطه «ادعای بدون استدلال» و نیز «مغالطه علت جعلی» اتفاق افتاده است. این قضایا عبارت است از:

الف: جریان تفکیک در تداوم جریان انجمن حجتیه و مدرسه معارف است و یک اصل، نیز، بر آنها حاکم است. هرچند به جهاتی و از روی مصالحی دو جناح چپ و راست، فرض شده اند.

ب: با پیروزی انقلاب و البته با پیش فرض قدرت گرفتن صدرائیان، انجمن در صدد نفوذ در نظام نوپا و به دست گرفتن قدرت سیاسی بر آمده است. سیره ای که به زعم گزارشگر آن، یکی از شاخص ها در جریان مدرسه معارفی است.

ج : به زعم مرحوم حلبی و این قوم، استراتژی نفوذ غیر علنی مؤثرتر از نفوذ علنی است.

د: تلاش وسعی حکیمی نیزبه صورت جبری و قهری در این دایره قابل تحزیه وتحلیل است.

 اینها معانی و مفاهیمی است که در لابلای مقاله فوق، گنجانیده شده است و گاه، یکی معلول دیگری، شمرده شده است. همان گونه که آشکار است نسبت هریک از این مقدمات، به شیفتگان مکتب خراسان، نیاز به استدلال، اثبات و ارائه اسناد دارد و صد البته، اثبات هر یک از این گزاره ها برای شخص حلبی و انجمن حجتیه (چنان که در صفحات پیشین مقاله آمده است وحتی با فرض پذیرش آن) به معنای اثبات و پذیرش آن در حق کسان دیگر و با ویژگی های متفاوتی که دارند، نیست. به ویژه که خود نویسنده بر پرهیز بسیاری از معارفیان برای ورود به عالم سیاست، در صفحات۷۴ تا ۷۶ تاکید کرده است. هم چنان که ویژگی های شخصیتی و روحی استاد حکیمی و بسیاری چون او، به جز آن چیزی است که نویسندگان این «پرونده ویژه»، تصور کرده و نوشته اند.

 ۱/ ۲- مغالطۀ «استفاده از واژۀ مبهم» و «تفسیر نادرست»

تحریف و تفسیر نادرست در متون تعالیم، تاریخ و حیات سیاسی اجتماعی شخصیت ها از دیرباز امری شایع بوده است. متأسفانه بازار آن نیز امروزه هم چنان پر رونق است و گسترش فرهنگ نوشتاری نه تنها مانع از آن نشده است بلکه به علت سیطرۀ پیش فرض ها، منفعت طلبی ها، سهم خواهی های حریصانه، آزمندانه و گاه، غاصبانه و دیگراهداف، به گونه های مختلفی نیز، صورت گرفته است.

آقای قوچانی درگزارش جمله فوق، از عبارت «با پیروزی انقلاب» برای آغاز تقریب و البته آن نیز، از مدرسه معارف رو به حکمت متعالیه؟! استفاده کرده است. وی به عوض استدلال، از دو مغالطه «استفاده از واژه مبهم» و «تفسیر نادرست» بهره برده است. چه به نظر میرسد به ویژه با توجه به صفحات پیشین مقاله که این همزمانی با پیروزی انقلاب، علت برای تقریب بوده است و حال آن که انگیزه های متفاوتی، در این تقریب و حتی با فرض پذیرش همزمانی آن با پیروزی انقلاب، متصور است و قلمداد کردن بخشی از علت – یعنی؛ همزمانی- به عنوان همه علت، موجب شکل گیری مغالطه «علت جعلی » از نوع دوم، در سخن نویسنده شده است.

 ۱/ ۳- مغالطۀ «علت جعلی»

از دیدگاه حکیمی، تفکیک سه جریان معرفتی به این معنا نیست که میان داده های آنها تباین کلی حاکم است بلکه به این معناست که میان آنها تساوی کلی نیست. نه اینکه هیچ نقطه التقایی نیست. (راه خورشیدی، ص ۱۸۲؛ مکتب تفکیک، ص ۱۶۷ و ۳۴۶) با چنین رویکردی بطور طبیعی ممکن است داده های هرسه مکتب، گاه، یکسان درآید. با توجه به این پیش فرض، نقل قول و یا حتی گزارش یکسانی و اینهمانی پاره ای از داده های معرفتی در این سه مکتب، نشان از تلاش برای تقریب، آنهم همزمان با پیروزی انقلاب نیست حال اگر تفکیک با عرفان صدرایی در موضوعاتی تلاقی کرده باشد، علت آن را در چیز دیگری غیر از همزمانی می بایست جستجوکرد. بنابر این، «همزمانی» را علت، تصور کردن، موجب مغالطه «علت جعلی» از نوع اول است که دراین نوع از مغالطه، چیزی که علت نیست به گونه ای مکتوب گشته است که از آن بوی علت، استشمام بشود.

۱/ ۴- مغالطۀ «بستن راه استدلال»

گذشته از این که مؤلف مقاله، برای اثبات گزاره های خود استدلال نکرده است، از شگرد و ترفند دیگری نیز برای پنهان کردن ضعف نوشتۀ خود استفاده نموده است. وی با گزاره «حکیمی حتی از ابن سینا علیه فلسفه نقل قول کرد» به مغا لطۀ« بستن راه استدلال » روی آورده است. او در صفحات پیشین از مسئلۀ نفوذ سخن گفته و در این بخش از همزمانی تلاش استاد حکیمی برای نزدیک کردن تفکیک به صدراییان، همزمان با پیروزی انقلاب، دم زده است.

آنچه که مخاطب، پس از این تلمیحات و اشارات و ابهامات، نیازمند آن است استدلال و برهان است تا درستی و نادرستی این مدعا را بداند و قضاوت کند. اما نه تنها چنین استدلالی صورت نگرفته است بلکه با بیان جمله فوق، نویسنده خود را از اقامۀ دلیل بی نیاز دیده و به مخاطب خود اجازه نداده است تا فکر کند که نقل قول از ابن سینا علیه فلسفه، دلیلی برای تقریب دو مشرب تفکیک و عرفان صدرایی و نیز اثبات همزمانی این تلاش با پیروزی انقلاب نیست.

افزون بر این، باید توجه کرد که ممکن است اهل اندیشه از دو مجرای فکری تغذیه شوند و نظریاتی متناسب با هر یک از آنها از سوی آنان ابراز شود، اما در مسئله ای – بلکه در مسائلی- همفکر و هم عقیده باشند. همان گونه که استاد حکیمی از علامه ابوالحسن رفیعی و دیگران، در باب معاد جسمانی، نقل کرده که وی نخست معاد مثالی را متناسب با دیدگاه فلسفی ملا صدرا مطرح کرده است و سپس به بیان تناقض آن با معاد جسمانی قرآنی پرداخته است و در پایان بواسطۀ تبعیت از قرآن، طرح معاد قرآنی را ترجیح داده و پذیرفته است. (ر.ک: اجتهاد و تقلید در فلسفه، «اخباریگری و اخبارگرایی»، ص ۱۳۷) حال اگر کسی نظر رفیعی قزوینی را با باور قرآنی خویش یکسان بداند و آن را نقل کند، آیا باید این نقل قول را تلاش برای تقریب عرفان و معارف وحیانی دانست؟ طبیعی است که این گونه نقل قول ها به معنای تقریب دو جریان صدرائی و قرآنی نیست. بلکه به معنای یگانگی باورهایی است که از یک چشمه سیراب گشته اند وبه منزلگاه کمال فکری، یعنی وحی، بار یافته اند. به بیانی دیگر، این گونه از نقل اقوال، بستری برای نشان دادن ضرورت خالص سازی و تفکیک است، نه بستری برای تقریب و امتزاج.

 اصل کلی دیگری که مؤلف مقاله آز ان غفلت کرده، وبدون توجه به آن، «نقل از ابن سینا» را متمّم فرضیه خویش گرفته، این است که؛ هر نقل قول، تلاشی برای تقریب نیست و گاهی انگیزه های متفاوتی در نقل اقوال دیگران نهفته است. مغالطۀ «تفسیر نابجا و مغالطه تحریف» از سوی منتقد، با مراجعه به آثار علامه حکیمی در این نقل قول ها، آشکارتر می شود. زیرا نقل قول ها در نوشته های استاد حکیمی به انگیزه های متنوع علمی انجام شده است. برخی از نقل قول ها، از آن جمله نقل قول از ابن سینا و سایر فیلسوفان (اجتهاد وتقلید در فلسفه، ص ۱۴) به منظور اثبات محدودیت علمی و تجربی بشر، صورت گرفته است. در پاره ای دیگر از نقل قول ها، نقد یک نویسنده با مبانی خود او مورد نظر است. برخی دیگر برای ضرورت حدگرائی در علوم و شماری برای اثبات عظمت هستی و خالق آن است. دست کم، در این موارد، ناقل نقل قول ها به هیچ وجه در اندیشۀ تقریب دو مکتب نیست.

در  اینجا بد نیست یاد آوری شود که استاد حکیمی به انگیزه های خود در طرح تفکیک اشاره کرده و این انگیزه ها را به سالیان پیش از تألیف کتاب، باز گردانده است. (تفکیک، ص۴۴) اشعار ثبت شده از او نیز شاهد دیرینگی اندیشه، و شوق او به تفکیک و ادای دین به بزرگان مکتب است. (ر.ک: راه خورشیدی،ص ۲۹؛ و نیز: مکتب تفکیک، ص ۲۵۴) یکی از این انگیزه ها آشتی دادن میان طرز فکر تفکیکی و غیر تفکیکی است. (مکتب تفکیک، ص۱۴) تا در حوزه و دانشگاه عرضه ای علمی از این دو نظریۀ متقابل ارائه گرد و در فضایی باز و پژوهشی به نقد آن ها پرداخته شود. قدمت اندیشه تفکیک وشوق استاد به آن را از وعدۀ سال ها پیش تر او می توان دریافت. او می نویسد: «از سال‌ها پیش ـ در نوشته‌های خویش ـ اصطلاح «مکتب تفکیک» را درباره مبنای شناختی و مکتب معارفیِ خراسان، پیشنهاد کرده‌ و به کار برده‌ام، و نوشتن کتابی را به نام “شیخ مجتبی قزوینی و مکتب تفکیک” وعده داده‌ام. طلاب فاضل و دانشجویان و عالمان و استادان و دبیران و محققان، بارها پیگیر این کتاب گشته‌اند؛ من نیز همواره پاسخی داده‌ام، و گفته‌ام که برای پرداختن به این کار ـ با انگاره‌ای که در نظر است ـ فرصتی نیافته‌ام. بدین گونه در خور دیدم که فرصتی را که اکنون پیش آمده است ـ اگر چه گذرا باشد و اندک ـ از دست ندهم، و نوشته‌ای کوتاه فراهم آورم. امسال(۱۴۱۳) شصتمین سال درگذشت «سید موسی زرآبادی قزوینی» است. او یکی از سه رکن عمده «مکتب تقکیک» در سده چهاردهم اسلامی است؛ دو رکن دیگر، یکی میرزا مهدی غروی اصفهانی (خراسانی) است و دیگری شیخ مجتبی قزوینی خراسانی که ذکر آنان نیز خواهد آمد. این که نام آن کتاب موعود را، «شیخ مجتبی قزوینی و مکتب تفکیک» نهاده‌ام، برای این است که شیخ مجتبی قزوینی استاد این بنده بود و راه و رسم این مکتب را این بنده، از او فرا گرفت، و اصول و مبانی و حقایق آن را از او آموخت». (چکیدۀ مکتب تفکیک، ص۱۵-۱۶)

۱ /۵- مغالطۀ «تحریف » و «نقل قول ناقص»

استاد حکیمی در باره انگیزه خود برای تالیف رساله «مکتب تفکیک » می نویسد : « هدف این جانب از مقاله تفکیک سه چیز بود…۲- آشتی دادن میان دو طرز تفکیکی و غیر تفکیکی که هر دو در حوزه ها و دانشگاه ها وجود دارند …» ( مکتب تفکیک /ص /۱۴) ظاهر این سخن آن است که اگر تلاشی هم به عمل آمده است با هدف آشتی تفکیک با غیر تفکیک؛ اعم از فلسفه وعرفان بوده است و هدف، فقط تقریب مدرسه معارف با مشرب حکمت متعالیه، نبوده است. حال آنکه نویسنده مقاله، تقریب را، فقط میان تفکیک و حکمت متعالیه، گزارش، کرده است. به همین جهت درسخن خود مرتکب دو مغالطۀ «تحریف» و «نقل قول ناقص» شده است و در گزارش خود از واقعیت تقریب نیز، به مغالطه «تفسیر نابجا» گرفتار آمده است.

 لازم به یادآوری است که استاد حکیمی در مقدمه کتاب «مکتب تفکیک» از دلباختگی جمعی که تمایل به مقولات فلسفی و یا جریان های فکری و حتی نحله های پیش از نزول قرآن داشته اند گلایه ها کرده است و از اینکه شالوده فکری آنان بر تربیت و جامعه پردازی غیرقرآنی، پی ریزی شده و از افکار و اندیشه های نفوذ یافته در حوزۀ تفکّر اسلامی انباشته شده نالیده است و بر این درد که قرآن و معارف آن را از معلمان واقعی آن –اهل بیت(ع)- فرا نگرفته اند، اندوه ها خورده و اشک حسرت ها، ریخته است. این چنین اشتیاق، رغبت و باورداشتی نسبت به معارف قرآن و حدیث با تلاش برای تقریب معارف وحیانی به معارف التقاطی، امتزاجی و من عندی، ماهیّتا ناسازگار است و وصله ای است که بر قامت علمی این مرد بزرگ، نمی چسبد. سخن در حق بزرگان، به گزاف گفتن، عِرض خود بردن و رنج بر دیگران افکندن، است. شاید اگر دعوت الهی تفکیک، به آموزهای قرآن و حدیث، و میزان کارایی آن، درست ارزیابی وانتخاب می شد؛ تفسیرهای منفی بافانه و قهر خواهانه و مغالطه آمیز، شکل نمی گرفت.

در مجموع به نظر می رسد – والله العالم – که در این مقاله بویژه بخش سراسیمه و شتاب زدۀ آن، تفسیری درست از آن چه که بر مکتب نوین تفکیک گذشته و بر برخی از اصحاب آن رفته، گزارش نشده است. شکوه انقلاب اسلامی ایران در سال ۵۷ و پیروزی آن، چشمان بسیاری را به خود خیره کرد. کسان بسیاری، آمال و آرزوها و ثمره تلاش شبانه روزی و بی دریغ خود را در آن جستجو می کردند. آمال و آرزوهایی که علیرغم قرائت سر دبیر مهرنامه، آرمان گرایانه و خیال پردازانه نبود- و هنوز هم نیست و صیدی است که هنوز می توان آن را از این گرداب طوفان زده گرفت – بلکه در جامعیت آن نیز، خواسته هایی بود که می توانست جامه تحقق بر تن کند. این شکوه آنچنان عظیم و بزرگ بود که همگان را با خود به همراه می برد و در این همراهی، سهم خواهی حریصانه و غاصبانه، جایی نداشت. عالمان به فراخور دریافت خود از قرآن و حدیث، می گفتند و می نوشتند و کتمان را گناه نابخشودنی می دیدند. مهرورزی به جای قهر طلبی نشسته بود و با وجود دشمن عینی، کسی در توهم توطئه و بد گمانی به همراهان و یا توطئه نفوذ، زیست نمی کرد و اگر مواردی نیز، یافت می شد آن چنان اندک بود که به حساب نمی آمد. در کنار شکوه و بزرگی انقلاب، کارهای دیگر کوچک می نمود. راز پیوستن بی شماری از گروها با اندیشه های گوناگون و یا متفاوت، نیز، در همین امر نهفته بود. بزرگان تفکیک خیر خواهانی بودند که با قصد تقرب، و مهرورزی به انسان – موضوع تعالیم پیامبران – کاری را که نیک می دیدند کردند و رفتند.

تعمیم دادن پاره ای ازخلق وخوها و بسترهای زندگی کسانی اندک، که دراین روزگاران زیست می کنند و در هوای آرزوهای دراز، نفس می کشند، به نوع مردمانی که در آن ایام می زیسته اند و پیوسته، در اندیشه خدا و ادای دین به قرآن و حدیث بوده اند، نیز، مغالطه ای آشکار است وبه قولی: هرکسی از ظن خود شد یار من / وز درون من نجست اسرار من. (مثنوی)

بند دوم

 ۲- قوچانی در ادامه این مقاله نوشته است:

«حکیمی رساله ای در توضیح مکتب معارف خراسان نوشت و آن را مکتب تفکیک نام نهاد. اما در این رساله از کنار نام و جایگاه شیخ محمود حلبی به آرامی عبور کرد. حرکتی که از دید منتقدانش مخفی نماند». (مهرنامه، همان) او سپس به نقل کلام یکی از منتقدان کم اطلاع و انگیزه دار مکتب تفکیک پرداخته و با تکیه بر نوشته های وی، چند محور را در این زمینه مطرح کرده است :

الف – نقش بسیار چشمگیر حلبی در ترویج نظریه تفکیک.

ب- عدم یادکرد حلبی در کتاب مکتب تفکیک.

ج- شاگردی پرتلاش او برای میرزای اصفهانی.

 جالب است بدانیم که در برخی موارد، برای گزارش جریان مرحوم حلبی از واژه «تفکیک » و برای گزارش رساله حکیمی از واژه «مدرسه معارف» استفاده شده است که نفس این جابجایی در واژه ها خلاف واقعیت به کارگیری این الفاظ درنزد این دو تن است.

به هر حال در این بخش از سخنان آقای قوچانی نیز مغالطاتی صورت گرفته است:

۲/۱ – مغالطه «نکته انحرافی»

در این نوع از مغالطه گوینده یا نویسنده به جای پاسخگویی و پرداختن به اصل مطلب با طرح یک موضوع فرعی و انحرافی اذهان مخاطبان را از سخن اصلی منحرف می کند. هرچند این نوع از مغالطه بیشتر در کاربردهای شفاهی به کار می رود، اما کاربرد شفاهی آن به معنای عدم استفاده از آن در مکتوبات نیست. عنوان بند ۱۰ مقاله «فرزند مکتب خراسان» در فصل «پرونده ویژه» عینا این است: «مکتب خراسان نوین و بازگشت به اصل؟».

در این بخش، آن هم با این عنوان، طبعا مخاطب منتظر تبیین تحولات مهمی است که در این مقطع زمانی روی داده است و اسباب رجعت حکیمی را فراهم آورده است. و نیز در انتظار است تا کسانی که رسالت خود را تفسیر درست واقعیت ها می دانند پرده از حقایق برگیرند و به دور از غرض ورزی و پرونده سازی استدلال بیاورند وموضوعاتی را اثبات کنند. موضوعاتی چون:

– چیستی مکتب نوین، تعریف وروش علمی آن؛

– نمایاندن قوت ها وضعف های آن؛

– معرفی دقیق وغیر مغرضانه شخصیت اصلی مکتب نوین و تفسیر ادب دینی، زهد باورنکردنی و روح بزرگ انسانی وی؛

– چگونگی شکل گیری مکتب نوین؛

– شاخصه ها و ویژگی های آن به صورت مستدل که آن را تاقبل از بازگشت به اصل خویش از جریان های موازی خود در مدرسه معارف ممتاز کرده است، به گونه ای که سر فصل «مکتب نوین» را در مقاله قوچانی به خود اختصاص داده است؛

– گزارش اجمالی و دقیق از آثار مکتوب مکتب نوین و میزان تاثیر گذاری آن بر ادبیات دینی و روشنفکری ایران؛

– شاخص ها و ویژگی هایی که آن را از جریان های معرفتی ممتاز کرده است؛

– نقشی که در گسترش موضوعات معرفتی و باروری آنها ایجاد کرده یا باب های جدیدی که گشوده است؛

– نقش مکتب و تعالیم آن در زمینه وحدت سیاسی امت مسلمان؛

– جایگاه ارزشمند مکتب نوین در پیش بینی مشکلات به وجود آمده؛

– گزارش از هزار مسأله اساسی که در کتاب تفکیک یاد شده است، تأیید و یا نقد آنها؛

– جایگاه و نقش مکتب در بازسازی نظری هویت دینی؛

– باور یا عدم باور به اصل نهضت اسلامی با قید کلی وعام آن؛

– چگونگی و انگیزه های رویکرد این مکتب به موضوعات انقلاب اسلامی با قید جزئیت آن؛

– وسعت و گستردگی این رویکرد و انگیزه های آن

– زمینه های پیدایش مکتب نوین وعلل شکل گیری آن

– اثبات اصل بازگشت و علل آن و …

و در یک کلمه مخاطب منتظر است تا بداند که چه اتفاق مهمی روی داده است تا جناح چپ تفکیک بنا به نامگذاری منتقد و در رأس هرم آن جناب استاد حکیمی، به گذشتۀ خویش رجعت کرده است؟! کسانی که خود باز آفرین قرائت انقلابی از دین بوده اند؟! لیکن نویسنده مقاله به جای تفسیر و تبیین این گونه از موضوعات، بی درنگ یک مغالطه انحرافی را شکل داده است که عبارت از اقدام حکیمی در عبور از نام شیخ محمود حلبی است! مسأله ای که اصولا مرتبط با سرفصل ۱۰ مقاله نیست و یادآوری آن نه به جاست و نه ارزشی را در این تفسیر داراست.

۲/۲ – مغالطه توسل به واژه های مبهم و مغالطه کوچک نمایی

شماری از جمله های مبهم نیز در این نکته انحرافی قابل مشاهده است که برای تثبیت همان نکته انحرافی، شعارگونه مطرح شده است. عبارت های « تلاش بسیار چشمگیر حلبی »، « بیشترین تلاش برای ترویج تفکیک(؟!)»، « تقریر دروس میرزا مهدی…»، « شاگرد پرتلاش میرزا…»، و «عبور به آرامی» از این دست است.

این ها جملاتی است که منتقد با برجسته کردن آنها از زیر بار طرح موضوعات اساسی و استدلال برای آنها، وحتی رمز گشایی موضوع متن خویش، شانه خالی کرده است و با ارائه این عنوان های مبهم و غیرمرتبط با موضوع متن، دو مغالطه دیگر را به کار برده است که در منطق کاربردی از آن دو، باعناوینی چون « مغالطه «کوچک نمایی» و «بزرگ نمایی» یاد می کنند. او در این دو مغالطه تلاش کرده است تا با کمرنگ کردن نقش حکیمی و پر رنگ کردن نقش مرحوم حلبی (در احیای مکتب تفکیک) به تنظیم پرونده ویژه، متناسب با سلیقه شخصی خویش، دست بیابد و -شاید هم ناخواسته- به جای تبیین مسائل مرتبط با سر فصل دهم، نگرش مخاطبان را ازتوجه به موضوع اصلی منحرف می کند.

«شاگرد پرتلاش بودن » و« تقریر دروس » دلیل بر کم اهمیتی نقش دیگران در گسترش یک مکتب نیست و به قول اصولیون «اثبات شیء، نفی ماعدا» نمی کند. یعنی اثبات وصفی برای کسی و چیزی به معنای نفی همان وصف از دیگری نیست.

باید به یاد داشت که نقش ها و جایگاه ها اصولا مفاهیمی نسبی اند که به لحاظ زمان و مکان، چگونگی بکار گیری روش ها، روش ها و ابزار سنتی عامه پسند یا روش های نو و کارآمد، میزان ماندگاری و ناماندگاری، متفاوتند و اثبات یک نقش ویژه در زمانی، دلیل برتداوم نقش ویژه همان شخص یا چیز، در زمان دیگر نیست.

اینک سؤال این است که به چه انگیزه ای این کوچک نمایی در حوزه متن صورت گرفته است؟ البته نویسنده بی آنکه توجه داشته باشد، پاسخ این پرسش را داده است. او می گوید: «درست به همین علت است که – مکتب تفکیک- از سوی بنیادگرایان همزمان با روشنفکران تقدیس می شود». وی با این جملۀ خود به تقدیس و بزرگداشت تلاش تفکیک و گستره تأثیرگذاری آنان، پرداخته است و بر نقش شگفت انگیز حکیمی در پیشبرد اندیشۀ تفکیک و جریان سازی و ماندگاری آن، مهر تأیید می زند. «إن الله یدافع عن الذین آمنوا».

افزون بر این، موضوعات ذکر شده به خودی خود و به صورت منطقی، نمی تواند بیانگر نقش و جایگاه ویژه یک شخص در گسترش یک مکتب تلقی گردد و نیاز به دلایل قابل قبول دارد که جایی در ان نوشتار شتاب آلوده نمی تواند داشته باشد.

۲/۳ – مغالطه «عوام فریبی»

سردبیر مهرنامه یا همان گزارشگر مقاله، با نقل این نکته انحرافی، از کتاب آقای ارشادی نیا، به مغالطه دیگری که او ساخته است، ناخواسته دامن می زند و گرفتار می شود. مغالطه ای که در منطق کاربردی، به مغالطه «عوام فریبی» مشهور است و در آن به جای استدلال برای موضوع مورد نظر، تلاش می کنند تا از راه تحریک احساسات و توسل به عواطف، مخاطبان را با خود همراه کنند. نویسنده قصه خیالی «از مدرسه معارف تا انجمن حجتیه و مکتب تفکیک» با پرداختن به حاشیه ها ی غیر مرتبط، تفسیر و نقد خود از مکتب تفکیک را در نیمۀ راه وانهاده است و به جای استدلال آوری، به غوغا سالاری برای جلب عوام پرداخته است.

۲/۴- مغالطه «توهین»

گذشته از این که طرح این موضوع انحرافی – عدم ذکر نام حلبی- مرتبط با سرفصل نیست، ناقد از مغالطه دیگری نیز بهره گرفته است و آن مغالطه «توهین » است. ادب دینی و انصاف علمی و انسانی، مقتضی آن است که منتقد، نخست احتمالات ممکن را پیش بینی می کرد و سپس از میان احتمالات، احتمالی منطبق با دلائل قوی تر را انتخاب می نمود و در پایان گزارش توصیفی آن به گونه ای که متناسب با نام نشریه – مهرنامه – می بود –مثلا- این چنین ثبت می گردید:

« در این رساله، نام و جایگاه حلبی ذکر نشده است. برای این عدم یادآوری احتمالاتی قابل تصور است که از میان همه احتمالات، این احتمال به دلائل زیر اطمینان آورتر است… » . اما چنین گزارشی در این نوشته مشهود نیست و سردبیر مهرنامه به جای تفسیر درست واقعه، با اعمال مغالطه «بیان عاطفی»، احساسات مخاطبان را برانگیخته و به جای استدلال، فتوا داده است. کاری غیر توصیفی و غیر گزارشی که با رسالت مهرنامه ناسازگار است. به نظر می رسد آقای قوچانی نمی دانسته اند که نویسندۀ کم تتبّع کتاب مذکور از یاد کرد استاد حکیمی نسبت به شیخ محمود حلبی در آثار دیگرشان بی اطلاع است. آری او نخوانده است که استاد حکیمی – در آن سال ها- نه تنها تحلیلی واقع بینانه از نقش واقعی مرحوم حلبی داشته و آن را در دو مسئلۀ مبارزه با بهائیت و ضلالات خانقاه از فعالیت های دیگر متمایز می دانسته است؛ بلکه به آسیب‌های پیش روی جوانانی که در آن مجموعه تربیت می یافته اند نیز واقف بوده و هشدار داده و آنان را به سهم خود به روش درست راهنمایی کرده است. حکیمی با همۀ این آگاهی ها و دوراندیشی ها از تکریم شیخ حلبی و یادآوری مجاهدت های گذشتۀ وی نیز فروگذار ننموده است. جالب آن که این تحلیل ها و پیش بینی های روشن مدت ها پیش از درگذشت سید مصطفی خمینی و نشر مقاله موهن اطلاعات و خیزش نوزدهم دی ماه ۵۶ قم، یعنی سرآغاز انقلاب اسلامی به چاپ رسیده است. حکیمی می نویسد: «البته با تصوری که دارم، این جوانان به اهمیت درگیری های حماسی تشیع با استعمار در این روزگار، توجه دارند و عظمت پیشوای مجاهد امام….. را می شناسند.» (ادبیات و تعهّد، ص۳۲۹) نقطه چین های متن هم چنان که می دانیم جایی است که حکیمی برای نام امام خمینی به دلیل خفقان رژیم شاهنشاهی خالی گذاشته است تا از تیغ سانسورچیان رژیم شاه در امان بماند.

از این ها که بگذریم علامه حکیمی در کتاب مکتب تفکیک به هنگام ذکر انگیزه خود، از نوشتن کتاب «مکتب تفکیک» چنین می گوید: « … ۳- یادکردی از چند عالم ربانی و استاد بزرگوار که بر گردن ما حق دارند». (مکتب تفکیک، ص ۱۴)

همانگونه که از این جمله آشکار است غرض حکیمی یادکرد همه عالمان تفکیکی نبوده است و از آن میان کسانی انتخاب شده اند که به گردن ایشان حقی داشته اند. بنابر این، نقد ارشادنیا ناصواب است و تکرار آن در مقاله مهرنامه، بسی ناصواب تر. زیرا یادآوری این نقد در کتاب ارشادنیا ممکن است برای وی توجیهی داشته باشد درحالی که یادآوری آن در این مقاله، خالی از وجه است. از آن رو که نقد ارشادنیا بر کتاب مکتب تفکیک است و عدم ذکر نام حلبی در آن ممکن است برای منتقد کم اطلاعی نقص به نظر بیاید، لیکن یاد آوری آن نکته در این مقاله چنین حکمی ندارد و فاقد ارزش است. زیرا عنوان مطلب «مکتب نوین و بازگشت به اصل» است که هیچ ارتباط منطقی با عدم ذکر شیخ حلبی در کتاب مکتب تفکیک ندارد.

۲/۵- مغالطه میان انگیزه و متن

مغالطه دیگری که ابتدا نویسندۀ کتاب و سپس مقاله نویس، با طرح این موضوع انحرافی مرتکب شده اند مغالطه میان انگیزه مؤلف و متن است. عدم طرح نام حلبی از سوی استاد حکیمی، درست، یا نادرست، مربوط به انگیزه اوست و حتی به فرض نادرستی آن، موضوعی، مرتبط با این مطلب و این متن نیست و همان گونه که گذشت، تفسیر صادقانه آن، نیازمند به یک گزارش تفصیلی از احتمالات متعدد و سپس بررسی و انتخاب یک احتمال و گزارش آن است و صد البته به شرط آنکه در جایگاه خود مطرح گردد نه در این داستان و با آن سر فصل!

 شایسته بود که منتقد در این مقام به متن ادعایی خویش که بازگشت مکتب نوین به اصل است توجه می داد و از حاشیه های غیرمرتبط از آن جمله انگیزه مؤلف درعدم طرح نام مرحوم حلبی، پرهیز می کرد و به جای گزارش انگیزه حکیمی به تحکیم و استواری منطقی متن نوشتار خود می پرداخت.

۲/۶- مغالطه پهلوان پنبه

مغالطه دیگری که در این موضوع انحرافی – عدم طرح نام حلبی- صورت گرفته، مغالطه ای است که در میان اهل منطق به «مغالطه پهلوان پنبه» نامگذاری شده است. به این معنا که گزارشگر منتقد به جای تبیین سرفصل و مدلل ساختن متن نوشتار خویش، به سبب ناتوانی از استدلال، یا غفلت از آن، موضوع دیگری را که ساده است مطرح کرده و با آن به زورآزمایی پرداخته و چیزی در حدود یک هشتم از کل مطلب خود را برای زورآزمایی با این پهلوان پنبه ساختگی، اختصاص داده است. و ای کاش به جای این نکته انحرافی، اندکی بیشتر بر استواری متن، توجه می شد.

اکنون در پایان این برشماری، که در آن، مغالطاتی متعدد در سطوری چند از مقاله ای در ماهنامه «مهرنامه» یادآوری گردید، پروندۀ این مغالطه های قهر انگیز را با جمله ای از استاد حکیمی در سرآغاز کتاب «مکتب تفکیک» به پایان ببریم، آنجا که می نویسد:

«…واین بنده امیدوار است که این عرضۀ علمی، هیچ گاه با “بی مهری” کسی روبرو نگردد و برخی از دوستان و استادان فاضل نیز با دیدۀ “مهر” در آن بنگرند که جز همان هدف های یاد شده، با نیّتی خیر، منظوری در میان نبوده است…». (مکتب تفکیک، ص۱۴)

Print Friendly

یک نظر بگذارید