نویسندگان اصل مقاله: فرزانه حکیم زاده، رویا باقری، فصلنامه نامه جامعه، سال اول، شماره ۵، بهمن ۱۳۸۳
علت سپردن پیامبر(ص) به دایه
در میان اشراف عرب رسم بر این بود که فرزندان خود را، در زمان شیرخوارگی به دایه می سپردند. دلایل این کار متفاوت بود. از جمله آشنایی کودکان با زبان اصیل عربی که کلامی از رسول خدا (ص) در این مورد نقل شده است که به خوبی بیانگر اهمیت این مسأله می باشد.
«من فصیح ترین شما (از حیث گفتار) هستم؛ زیرا از قریش هستم و در میان بنی سعد شیر خورده ام.»
شاهدی دیگر بر این مطلب اعتراف عبدالملک بن مروان است. او همیشه از این مطلب ناراحت بود که چرا به دلیل محبت بیش از اندازه، اجازه نداده که فرزندش ولید را به دایه بسپارند و او را در شهر، نزد خود نگه داشته و همین امر باعث شد که او نتواند لهجه فصیح عربی را یاد گیرد. احتمال و دلیل دیگری که مطرح کرده اند؛ این است که زنان عار داشتند فرزندانشان را شیر دهند. شاید بتوان گفت: شیر دادن نوزاد، مانع از رسیدگی کامل آن ها به همسرانشان می شد. البته این دلیل در مورد پیامبر (ص) درست نبود؛ زیرا پدر پیامبر (ص) از دنیا رفته بود.
شایع شدن بیماری وبا در مکه، می تواند دلیل دیگری بر این امر باشد.
در این میان دایگان قبیله بنی سعد معروف بودند. آن ها در مواقع مشخصی به مکه می آمدند و هر کدام نوزادی را با خود می بردند. بعد از تولد پیامبر (ص) قحطی و خشکسالی بزرگی اطراف مکه را فراگرفت. تعدادی از زنان بنی سعد که از جمله ی آنان حلیمه سعدیه بود، برای گرفتن شیرخوارگان و بهره مند شدن از دستمزد آن به مکه روی آوردند.
نسب بانو حلیمه
در بعضی کتاب های تاریخی حلیمه را از نوادگان حضرت ابراهیم (ص) برشمرده اند. وی در میان قبیله خود به عقل و عفت و طهارت مشهور بود. در مقام او همین بس که خداوند او را برای شیر دادن پیامبر (ص) برگزید.
ماجرای سپردن پیامبر (ص) به بانو حلیمه
ماجرای چگونگی سپردن حضرت محمد (ص) به حلیمه چنین بیان شده است که چون دایه ها در پی نیاز و احتیاج به دنبال شیرخوارگان می آمدند، طبیعی بود که در مقابل شیر دادن توقع داشتند از فضل پدران این کودکان بهره گیرند، به همین دلیل وقتی می فهمیدند حضرت محمد (ص) پدر ندارد، راضی نمی شدند او را بپذیرند. حتی حلیمه هم از این مسأله کراهت داشت و فکر می کرد مادر و جد این کودک نتوانند او را بهره مند سازند. اما از طرفی وقتی دید همه ی همراهانش با دست پر برمی گردند، به همسرش گفت: من همین کودک را قبول می کنم. همسرش در پاسخ گفت: امید است که این کودک را برای ما سبب خیر و برکت قرار دهد.
گزارش دیگری نیز وجود دارد که محمد (ص) سینه ی هیچ زنی را نمی گرفت و خداوند حلیمه را به سوی محمد (ص) راهنمایی کرد. رسم اشراف مکه این بود که وقتی فرزندشان هفت روزه می شد به دنبال دایه برای او می گشتند، به همین منظور عبدالمطلب به مردم گفت: برای فرزندم به دنبال دایه باشید. در یکی از این روزها امنه صدایی شنید که می گفت: ای آمنه اگر برای فرزندت دایه می خواهی در میان زنان بنی سعد، زنی به نام حلیمه است به دنبال او باش، زنان بسیاری برای شیر دادن به فرزند آقای مکه داوطلب میشدند هر زنی که می آمد آمنه از نام او میپرسید، اما ذکری از حلیمه نبود، در همین زمان به دلیل خشکسالی، تعدادی از زنان بنی سعد به مکه آمدند تا با گرفتن نوزادان از مشکلات رهایی یابند. حلیمه می گوید: در حالتی میان خواب و بیداری ندایی شنیدم که می گفت: به سوی بطحاء مکه برو که در آن جا برای تو رزق و روزی بسیاری است.آمنه از هر زنی که می آمد نامش را می پرسید و همین که می فهمید نامش حلیمه نیست، به او می گفت: فرزند من یتیم است و مالی ندارد. حلیمه وارد مکه شد و همسرش بیرون شهر منتظر ماند. در این هنگام عبدالمطلب بر تختی کنار خانه کعبه نشسته بود. حلیمه را به سوی او هدایت کردند. او پرسید: از کجا می آیی؟ حلیمه پاسخ داد: زنی از بنی سعد هستم که برای یافتن شیرخواری به اینجا آمدم ام و مرا به سوی شما راهنمایی کردند. عبدالمطلب گفت: نامت چیست؟ او پاسخ داد: حلیمه سعدیه. عبدالمطلب گفت: چه نام خوبی، دو خصلت نیکو؛ حلم و سعد که در آن خیر دنیا و آخرت جمع شده است.من فرزندی دارم که هیچ زنی مانند او را نزاییده، نام او محمد است، تنها مسأله یتیم بودن او است اگر او را شیر دهی تو را بی نیاز می سازم. زمانی که حلیمه را نزد آمنه بردند، آمنه گفت: این همان زنی است که به من الهام شد تا کودک خود را به او بسپارم.
اولین دیدار بانو حلیمه با پیامبر (ص)
حلیمه می گوید: عبدالمطلب با شادی بسیار مرا نزد آمنه برد. زنی را دیدم که در بین انسانها زیباتر از او ندیده بودم. صورتش چون ماه شب چهارده می درخشید. وقتی مرا دید، خندید و گفت: خوش آمدی، سپس دست مرا گرفت و با خود به اتاق نوزادش برد. نوزاد را دیدم که لباس پشمی سفیدی در بر داشت و بر حریر سبزی خوابیده بود. وقتی به او نزدیک شدم، بوی مشک از او به مشامم رسید و زیبایی جمالش مرا خیره کرد. از شوق دستم را آهسته بر سرش گذاشتم، محمد(ص) تبسمی کرد و چشمانش را به سوی من گشود، نوری از چشمانش تابید که تا آسمان کشیده شد. بین دو چشمش را بوسیدم و او را با اشتیاق در آغوش گرفتم. در این هنگام احساس کردم که سینه هایم پر از شیر شد اما محمد (ص) تنها از سینه ی راست من نوشید و حتی قطره ای از سینه ی چپ من شیر نخورد. من فرزند خود را از سینه چپ شیر دادم و او پس از مدتها بی خوابی به خواب عمیقی فرو رفت.
برکات و کرامات پیامبر(ص) برای خانواده حلیمه
از نخستین لحظات وجود مقدس محمد (ص) خیر و برکت را برای حلیمه و خانوادهاش به ارمغان آورد. حلیمه می گوید: شتر پیری که هنگام آمدن به مکه بیمار و ناتوان بود، در راه بازگشت از همه ی شتران پیشی گرفت تا جایی که مورد حسادت و تعجب همراهانمان قرار گرفت و آنها مرتب می گفتند: ای حلیمه، آیا این همان شتری است که با آن به مکه آمدید؟
محمد (ص) بعد از ورود به سرزمین بنی سعد نیز خیر و برکت را با خود وارد این سرزمین کرد، به هر منزلی که وارد می شد، بوی مشک به مشام می رسید.
خصوصیات پیامبر (ص) از زبان بانو حلیمه
حلیمه می گوید: محمد (ص) حتی در شیر خوردن عدالت را رعایت می کرد و نیمی از شیر مرا برای برادر رضاعی اش می گذاشت. به طوری که از زمانی که او را گرفتم تا پایان شیرخوارگی هیچ گاه از سینه ی چپ من شیر نخورد.
در جای دیگری می گوید: هیچ گاه بداخلاقی نکرد، هرگز او را گریان ندیدم. هیچ چیز برایش بدتر از این نبود که بدنش برهنه شود اگر بدنش برهنه میشد، آن قدر فریاد میزد تا او را بپوشانیم. همیشه جوانی را بر بستر او می دیدم که لباس او را آماده می کرد( فرشته ای که همیشه همراه پیامبر بوده است). هر گاه در حالت خواب به چهره اش می نگریستم چشمانش باز بود، گویا در خواب می خندید. هنگامی که به سخن آمد دست به هر چیزی می زد بسم الله می گفت. در یکی از شبها کلامی از او شنیدم که هرگز زیباتر از آن نشنیده بودم، می گفت: «لا اله الا الله قدوس قدوسأ وقد نامت العیون ، الرحمن لا تأخذه سنه ولا نوم» و این اولین کلام او بود.رشد محمد(ص) با کودکان دیگر فرق داشت.حلیمه می گوید: محمد(ص) در سه ماهگی می نشست و در حالی که هفت ماهه بوده با کودکان بازی می کرد و وقتی نه ماهه بود از من خواست که همراه گوسفندان به صحرا برود و در پانزده ماهگی با کودکان تیراندازی می کرد و در حالی که ۳۰ ماهه بود بر دیگر کودکان بیشی می گرفت.
پیامبر (ص) درسن سه سالگی بود. روزی زنی مقداری خرمای صدقه به حلیمه داد و حلیمه می خواست از آنها به محمد (ص) بدهد، اما او خرماها را گرفت و به آن زن برگرداند و به او گفت: ای مادر از مال صدقه نخور. تو نعمت و خیر بسیاری داری، من نیز از مال صدقه نمی خورم. حلیمه گفت: بعد از این هرگز از کسی صدقه نگرفتم.
بازگشت پیامبر(ص) نزد خانواده
فکر برگرداندن محمد (ص) نزد خانواده اش حلیمه را نگران می کرد، زیرا چنان محبت این کودک در دل حلیمه و خانواده اش جای گرفته بود که دل کندن از او مشکل بود. سرانجام پس از سپری شدن دوران شیرخوارگی، او را به نزد مادرش بردند، اما به دلیل بیماری وبا که هنوز از بین نرفته بود، آمنه از حلیمه خواست تا دوباره کودک را با خود به صحرا ببرد. پیامبر(ص) مدت چهار سال نزد حلیمه بوده و در پنج سالگی به نزد مادرش بازگشت. حلیمه اشعار بسیار زیبایی در وصف شیر خوار آسمانی خود سروده است که به چند بیت آن اشاره می کنیم: خداوندا این فرزند با فضیلت را با برکت قرار ده، محمد (ص) برگزیده ای که صاحب برتری هاست و او را در بین دیگران به مرتبه ای برسان که سرور و آقای محافل باشد.
بعد از این حلیمه دو بار دیگر محمد (ص) را ملاقات کرد: یک بار بعد از ازدواج محمد (ص) و بار دیگر در جریان جنگ حنین بود.
قدردانی پیامبر(ص) از بانو حلیمه و فرزندانش
در گزارشی نقل شده که به پیامبر(ص) خبر رسید زنی که شما را شیر داده به ملاقات شما آمده، پیامبر (ص) تا او را دید، فرمود: مادرم، مادرم، عبای خود را بر زمین گسترد و حلیمه را با احترام بر آن نشاند.
حلیمه دارای سه فرزند به نامهای، عبدالله بن الحارث، أنیسه و حذافه(شیماء) بود. شیماء در جریان جنگ با هوازن اسیر شد و بعد از اسارت خود را معرفی کرد. رسول خدا که شیماء را ندیده بود از او نشانه ای خواست. هنگامی که شیماء نشانی را داد، پیامبر(ص) به او خوش آمد گفت و ردایش را گسترانید و او را بر آن نشاند. سپس در حالی که می گریست فرمود: اگر دوست داری نزد من بمان و اگر میخواهی نزد قوم خود بروی، تو را خواهم برد. شیماء گفت: به نزد قوم خود برمی گردم. پیامبر(ص) او را به همراه هدایای بسیاری نزد قومش برگرداند و به برکت شیری که زمانی از یکی از زنان این قبیله خورده بود، همه ی اسرای آنها را آزاد کرد. شیماء در این جریان اسلام آورد. امام صادق (ع) از حضرت علی (ع) روایت کرده که پیامبر فرمودند: جبرئیل بر من فرود آمد و فرمود: یا رسول الله (ص)، خداوند شفاعت تو را در مورد شش نفر پذیرفته است: بطنی که تو را حمل کرد، آمنه، صلبی که باعث پیدایش تو شد، عبدالله، و دامنی که تو را کفالت کرد، ابوطالب، و آن که تو را پناه داد، عبدالمطلب و برادری که در جاهلیت داشتی، چون سخاوت داشت و نیازمندان را بهره مند می کرد. و آن کس که تو را از سینه اش شیر داد، حلیمه.
مطالب بسیار شیرین و جالب بود و برای بار اول آن را می خواندم