مجموعه فرهنگی امام صادق (ع) نهادیست مردمی. این مجموعه در سال ۱۳۶۴ شمسی، با ارشادات و راهنمایی های استاد علامه محمدرضا حکیمی و با اشراف و سرپرستی حجتالاسلام سید علی محمد حیدری، و با کوشش تنی چند از روحانیون ،پزشکان و پیشه وران تاسیس گردید. نهاد فوق مشتمل بر واحد های متعدّد فرهنگی، اجتماعی، کتابخانه، […] |
بررسی و نقد کتاب «رستخیز» دومین شماره از مجموعه کآشوب
نویسنده: تدوینگر نرگس انصاری؛ نقادان: گروه پژوهش های دینی 2، (خانه شادروان دکتر قاسمی)،
ارسال شده در تاریخ ۲۰ آذر ۱۳۹۸ رستخیزرستخیز، بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم، دبیر مجموعه: نفیسه مرشد زاده، ویراستار: علی حسن آبادی، تهران، نشر اطراف ۱۳۹۷٫ نقادان: گروه پژوهش های دینی ۲، (خانه شادروان دکتر قاسمی)، یزد آبان ۹۷ اشاره«رست خیز» در پی آفرینش معنا و پاسخگویی به سؤالات انسانِ در جستجوی معنای امروز نیست. بلکه رستاخیز و زنده شدن دوباره ی معنایی است که وجود دارد و هست لیکن در هیاهوی زمان به فراموشی سپرده شده است. سالها دل طلب جام جم از ما می کرد وآنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد رست خیزِ ذهنهای جستجوگر«رست خیز» شرح جستجوی مردمانی است که به دنبال یافتن جواب سؤال خود راهی مجالس محرم و عاشورا شده اند، در این کتاب ۲۴ نفر به بیان اتفاق هایی از زاویۀ دید خود پرداخته اند. مترجم، جهانگرد، شاعر، فیلمساز و همسر یک طلبه بخشی از نویسندگان این روایتها هستند که هر کدام جهانبینی متفاوتی از دیگری دارند. نفیسه مرشد زاده، دبیر مجموعه در نشست نقد کتاب «رست خیز» در کتابخانه عمومی پیروزی تهران در ۲۲ مهر ۱۳۹۷ گفت: نویسندگان این مجموعه تلاش کردند گزارشی صادقانه و عینی از رویدادهایی بدهند که در همین روزها اتفاق افتاده ولی هنوز در سایه واقعه سال ۶۱ است. نعمت الله فاضلی که به عنوان منتقد در نشست مذکور معتقد است که این کتاب نشان می دهد که مردم امروز، عاشورا و زندگی روزمره خود را با هم ادغام کرده اند به همین دلیل است که عاشورا ماندگار شده است. برای کسانی که در آغاز کشف راه های دست یابی به معنویت و درک احساس ها و ارتباط های طبیعی و عادی با فرهنگ حسینی اند، کتاب رستحیز آموزنده و تأثیر گذار است. رستخیز مجموعه ای از داستان های واقعی و دارای جذابیت بوده که کشش داستانی آن خواننده را به دنبال هدف خود می کشاند. داستان ها با اینکه دارای رویتگران و موضوعات متفاوتی بودند اما همگرایی و پیوستگی شان از داستانی به داستان دیگر قابل قبول بود؛ حتی از نظر سبک نگارش و نوع قلم به گونه ای است، که کمتر حس می شد هر روایت نویسنده ای جدا دارد. و البته می توان گفت رستخیز، متنی روان و بی تکلف و پر ار آرایه های زیبای ادبی به ویژه حس آمیزی را در خود جای داده است. امام حسین مجموعه رستخیز، امام حسین بیشتر افراد جامعه است ، نه امام حسین نخبگان، نه امام حسین نویسندگان نو اندیش و نه امام حسین آرمانی و دور از دسترس. اگر چه بعضی از منتقدین این ویژگی را از نقاط ضعف مختوایی این کتاب دانسته اند. به طور کلی مجموعه فوق پر از تجربیاتی است که کم و بیش هر انسانی در طول زندگی با بخشی از آنها سر و کار داشته است، و به ندرت می توان شخصی را یافت که در این کشور زندگی کرده و شیعه باشد و با این گونه مراسم آیینی حداقل آشنایی نداشته باشد. خواننده با خواندن کتاب به راحتی خود را می تواند جای نویسنده قرار دهد و به نوعی همانند سازی با آن واقعه و اشخاص آن دست یابد و به آسانی با داستان همراه شود و به نقطه ای اشتراکی در حال و گذشته خود دست یابد. او با نگاهی ژرف بینانه تر نقاط اشتراکی زندگی خود را در پیوند با این گونه مراسم مانند روضه، و سخنرانی، سینه زدن ها و اشک و ناله ها در محرم مرور می کند و اعتقاد نویسندگان مجموعه این است که «این کتاب روایت کرامت ها، شفا و معجزه های بزرگ نیست. شرح زنده شدن ذرهای از درون انسان در فراخوان هر سالهی محرم است…» . نقاط قوت کتاب
۲٫ نوع چاپ و طراحی صفحات کتاب قابل تحسین است.
به عنوان نمونه در روایت رکاب زدن با «نورکریم» پیرمردی نابینا که در مسجدی زندگی می کند و نیمه شب بعد از نماز شب با صدای گریه اش و روضه حضرت عباس، راوی داستان را همراه خود می کند. در پایان داستان اینگونه می خوانیم که : «… جوان که بود عاشق دختری شده بود و برای کار به جنوب ایران رفته بود تا بتواند خرج عروسی اش با آن دختر را فراهم کند ولی همان جا بیمار و کور شده بود و دیگر تنها مانده بود. از تنهایی اش گفت و از خلوتش با خدای خودش. از اینکه از وقتی نابینا شد فقط خدا را دارد و همین برایش کافی ست. می گفت هر چه را قرار بوده ببینم دیده ام، به جز حرم امام حسین که یقین داشت یک روزی می بیند…»
در اینجا به خوبی توانسته در قالب یک داستان طنزگونه رفتار متناقض آدمهایی که در ظاهر عزاداری می کنند و سینه می زنند و اشک می ریزند اما در خارج از جلسه و بیرون از مراسم بر خلاف راه و منش امام حسین و حرکت عاشورا رفتار می کنند را بیان کند! در واقع این جمله ها مخاطب را نهیب می زند که نمی توان هم کسی را که در نقش شمر بازی می کند و لباس او را بر تن کرده دوست داشت و هم امام حسین را. گویا این روایت بصورت غیر مستقیم در صدد القای این مطلب است که حب حسین(ع) خشم از دشمنان او را به دنبال می آورد.
ص:۱۱۲، پاراگراف سوم: «نمی شد همین طوری بلند شد وشترق به سینه کوبید باید حس می کردی اوکهرباست ومن کاهم؛ اوباد است ومن موج. » ص:۱۱۳، پاراگراف سوم: «من برای حسین هزار و چهارصد سال پیش کار نمی کنم. چیزی که آمده و محو شده چرا باید مرا بلند کند؟!باید حسین زنده باشد و هر سال از نو شهید بشود… » همان صفحه پاراگراف آخر: «لازم نیست درک خاصی از شان امام یا ابعاد عمیق ماجرا داشته باشی کافی است انسان باشی…. » ص:۱۱۴، پاراگراف اول، : «هر چه بود جعفر چراغ دیگری در من روشن کرد این که خود حادثه را ببینم نه تاویلش را «
«ما (من و مهدی) باید با مامان می رفتیم مسجد، سینه زنی هیجان انگیز بود اما تا سخنرانی تمام بشود باید پشت پردهی زنانه سرمان را یک طوری گرم می کردیم. با چند تا تسبیح روی فرش دروازه می ساختیم و با مُهرها دوری و نزدیکی بازی می کردیم…». این قسمت می تواند برای هر کودکی که به همراه مادر خود به مسجد و روضه خوانی رفته است کم و بیش اتفاق افتاده باشد؛ پاسخ به این پرسش یجاست که آیا نباید میان فضای جلسات با کودکان نیز ارتباط برقرار کرد؟ اگردرست به این قضیه نگاه بشود پیداست که باید ترتیبی داد که کودکان در این بخش از هیئت که با سخنرانی همراه است از مجالس خاطره ای دلنشین داشته باشند و در جوانی انگیزه بهتری برای حضور در هیئت و روضه برای آنان وجود داشته باشد.
البته نکته ظریفی نیز در استفاده از کلمات در داستان، نهفته است. برای مثال، کلمه «پرده ضخیم برزنتی» قابل توجه است که شاید یکی از دلایلی که باعث می شود زنان از این قسمت مراسم دور بمانند و مشغول کار خود بشوند همین رسم باشد که بین آنها و مردان و سخنران با چنین وسیله ای جدایی می افتد! در ادامه داستان می نویسد: «طبیعتاً من و مهدی از گیر افتادن در آن وضعیت راضی نبودیم. زن هایی که دور تا دور جا مُهری می نشستند، سر قِل دادن مهرها و چرخاندن تسبیح ها بد جوری از دست مان شکار بودند و آخرش هم مانع دسترسی ما به مهرها و تسبیح ها شدند. دیگر حق دویدن بین صف ها را نداشتیم. لیز خوردن از سکو، پریدن از نردبان و باقی لذایذ مسجد هم بر ما حرام شد. دیگر فقط دلمان می خواست برویم دسته تماشا کنیم یا مثل باقی بچه های هیئت ایمان این ها زنجیر بزنیم…» نویسنده در جمله آخر مشکل را به خوبی بیان کرده که همه را در قالبی طنزگونه آورده است و آن اینکه ذهن کودک و یا نوجوان با سخنرانی و منبر از همان بدو ورودش به مسجد و روضه به دوگانگی می رسد! بافت مراسم مذهبی از گذشته تا کنون به این صورت بوده که بیشتر زنان به سخنران و آنچه می گوید توجه جدی ندارند. در بخش ابتدایی که روایت و حدیث و مسائل مذهبی و معرفت دینی می گوید، ناقص و گزینشی گوش می دهند و در بخش روضه خوانی نیز اصلا گوش نمی دهند و حال و هوای خود را دارند… که این مورد نیز می تواند نقطه شروع یک کار تحقیقی باشد تا بلکه کوششی در صدد بهبود آن بشود.
نمونه: بازم چشماتو باز کردی؟ بستم. گفتم: روضه آسد رضا رو قشنگ گوش کن. اونجوری که سر کلاس ریاضی دقت می کنی. ، اونجوری که سر امتحان حواست رو جمع می کنی. گوش کردم. تونستی اون هایی را که شنیدی ببینی؟ گفتم به این صغرای بدبخت فکر کن با اون شوهر معتاد و پنج تا بچه ش، به اکبر نفتی و زن علیلش، به مریض های بد حال. باز هم دلت نشکست؟ باز هم گریه ات نگرفت؟ (ص ۵۲) اگر هول می شدم و چادر توی پایم می پیچید و ظرف سیب و پرتقال و نارنگی از دستم رها می شد، بهانه به دستش می افتاد که مدتها با من سر سنگین بماند. تا خودم را از روی زمین جمع کنم، میوه ها را از گوشه و کنار هم جمع کرده بود و برده بود آشپزخانه و دوباره شسته بود. (ص ۵۳) اوقات تلخی هایش را به جان می خریدم. انصافاً هم حق با او بود. هر کاری از دستش برمیآمد انجام میداد که آرزوی من برآورده شود اما نمی شد که نمی شد؛ دلم میخواست مثل او گریه کنم. روضه که تمام می شد دوباره سعی میکردیم مشکل را حل کنیم. اول چند سؤال می پرسید تا ببیند توصیه های ماه قبل را رعایت کرده ام یا نه. می گفت دلت اینجا نیست، حال روضه را باید با خودت به روضه بیاوری. (ص ۵۴)
نمونه: پدرم آرام سینه میزد. نه آن جا که مردم خم میشدند و بین ضربه ها فاصله می انداختند از همه پیروی میکرد، نه آنجا که تند سینه میزدند. همیشه مرزی در این میانه نگه میداشت. من پیش پای پدر بین صفهای سینهزنی میخوابیدم. پنج ساله بودن این امتیاز را دارد که می شود در هیئت برای خود دراز بکشی و از پایین، حرکت دستها را نگاه کنی و صداها را بشنوی. کسی حواسش به من نبود. تاریکی را می دیدم و مردها را که دورم ایستاده بودند. صداها را می شنیدم تصویرها را خیال می کردم. با کلماتی که می شنیدم، فیلمی تصویر میشد: پایش به رکاب نمیرسید… نیزه ها را کنار زد… مثل عقاب خودش را رساند… (ص۱۰۶)
نمونه: برای من عجیب بود که چرا این همه بین دو ضربه ها فاصله می اندازند و چطور می فهمند که چقدر باید صبر کنند. به هر زحمتی بود، ما هم موزون می شدیم. موقع بالا بردن دست ها، چشم در چشم رفیق روبه رویی می خواستیم بهتر و با شکوه تر از او سینه بزنیم. صدای ضربه های جمع خیلی بلند بود. ما خیال کردیم همه این صدا از دست ماست. (ص۱۰۷) نقاط ضعف کتاباین مجموعه با همه لطافت ها و جذابیت هایی که دارد، اما برخی ضعف ها و اشکالات در محتوای آن هست، که خوانندگان را از دست یابی به اهداف مورد نظر نویسندگان این کتاب باز می دارد. در روند برخی از حکایت ها، سوء برداشت هایی از محتوای متن در ذهن مخاطب ایجاد می شود. برخی از این اشکالات با ذکر نمونه ها در ادامه خواهد آمد:
نمونه : مادربزرگ ساکت شد. بعد از چند دقیقه گفت: من دیگه نمی تونم ننه. رمقی برام نمونده. می ترسم سرم رو بزارم زمین و شماها دوباره بیفتید به جون هم. واسم دعا کن کره خر. واسم دعا کن. گفتم: دعای چی ننه؟ دعا کنم دوباره جوون بشی؟ چیزی نگفت. سرش را تکیه داده بود به عصایش و دوباره به آدمهای توی حیاط نگاه می کرد. چند هفته بعد مادر بزرگ سکته کرد، افتاد بیمارستان و مرد. روضه ما هم تعطیل شد و جمع فامیل از هم پاشید اما هنوز با خودم فکر می کنم چرا آن روز با او مهربان تر نبودم. حالا دیگر شد تا چهره اش را هم درست به خاطر ندارم. بعدها خیلی چیزها در مورد او شنیدم، کارهایی که کرده بود، حرفهایی که زده بود اما برای من، مادر بزرگ کسی است که دوست داشت بچه هایش را دور هم جمع کند و بعد بنشیند یه گوشه و نگاهشان کند. ببیند بچه ها دور هم جمع شده اند و هر کدام ساز خودشان را نمی زنند و برای هم خط و نشان نمیکشند. کاش می شد دوباره هر سال دور هم جمع می شدیم و برای یک روز هم که شده دعواهایمان را کنار میگذاشتیم و غذاهای آشغال می پختیم و سر حاج آقای مجلس را می کوفتیم به طاق و دو سه نفر را زیر پا له می کردیم و از صدای جیغ بلند گوی مان کل محله کلافه میشد. حتی اگر روضه ی ما نام و نشانی نداشت و فقط برای خودمان بود. خودمان بودیم و خودمان. ( ص۸۹- ۹۰)
الف. روضه خوان به مردم می گوید قدر خودشان را بدانند که در مرکز جهان نشسته اند و ملائک بال هایشان را زیر پای آنها پهن کرده اند. … در روضه مادر بزرگ از این خبرها نبود. ما در مرکز جهان نبودیم. بعید می دانم که بال ملائکه زیر پای ما پهن بوده باشد؛ یک مشت آدم که سال تا سال چشم دیدن هم را نداشتند و اگر دو نفرشان را در یک اتاق تنها می گذاشتی به ثانیه نمی کشید که پاچه های هم را میگرفتند. ( ص۸۲) ب: یکسال یکی نذری داشت و گوسفند پیری فرستاده بود قربانی کنیم. حیوان نای راه رفتن نداشت. پای همان درختی که طنابش را به آن بسته بودند لم داده بود و نشخوار می کرد. آب هم نمی خورد. هر چه کردند آب نخورد. رفتند از حاج آقا کسب تکلیف کردند. حاج آقا پیام داد بهتر است صبر کنید تا گوسفند خودش آب بخورد اما هرچه کردیم نخورد که نخورد. دیگر داشت دیر می شد و می بایست گوشت برای خورشت قیمه حاضر شود. برای همین گوسفند را آب نخورده ذبح کردند رفت پی کارش. (ص۸۷ص۸۸) ج: توی همان روزهای شلوغ، خواب دیدن ها شروع شد… نه خوابی که آن روزها این همه به ؟آن ایمان داشتم، واقعی بود…. .
آقای غروی برای جناب بهجت تعریف کرده بود که روزی در زیارت حرم به سجده طولانی مشغول بودم در همان حال سجده، سیدالشهدا بالای سرم آمده و فرمودند که: شیخ محمدحسین از سجده های طولانی در میان مردم اجتناب کنید، آن را به خلوت خود ببر. (ص۱۴۵)
نمونه ها:
«یکی از مردهای فامیل هم شروع کرد به تعریف خاطرات سفر سوریهای که سال قبل رفته بود تا سر حاجآقا را گرم کند. میگفت در شهر دمشق و نزدیک حرم یک خانم باکمالاتی بود که آنقدر قشنگ روضه میخواند، آنقدر قشنگ روضه میخواند که همینطور بیاختیار اشک از چشم آدم سرازیر میشد…. من زیاد تخصصی در این چیزها ندارم ولی از نشانیهایی که فامیل ما میداد اینطور برمیآمد که آن خانم باکمالات حتماً چیزهایی به عربی میخوانده ولی مسلماً روضه نمیخوانده، جایی هم که آن آقا رفته بوده حسینیه و مسجد نبوده…حالات عرفانیاش به خاطر روضهخوانی آن خانم نبوده بلکه به خاطر شربتی بوده که آنجا پخش میکردهاند. [۱]» پانوشت:[۱] منتقد ، منصوره رضایی دکتری ادبیات، سایت فردا به تاریخ ۹/۰۷/۱۳۹۷ . |
یک نظر بگذارید