مجموعه فرهنگی امام صادق (ع) نهادیست مردمی. این مجموعه در سال ۱۳۶۴ شمسی، با ارشادات و راهنمایی های استاد علامه محمدرضا حکیمی و با اشراف و سرپرستی حجتالاسلام سید علی محمد حیدری، و با کوشش تنی چند از روحانیون ،پزشکان و پیشه وران تاسیس گردید. نهاد فوق مشتمل بر واحد های متعدّد فرهنگی، اجتماعی، کتابخانه، […] |
نقد کتاب «زان تشنگان»؛ روایتی از زیست روضۀ محرم
نویسنده: مهشید موسوی (گروه پژوهشهای دینی 2، خانه شادروان دکتر قاسمی)
ارسال شده در تاریخ ۳۰ مرداد ۱۳۹۹
چکیده: در چند سال اخیر کتاب هایی از روایت ها و داستان های افراد از زیست محرم و خاطرات یا اتفاقاتی که پیوندی با محرم ۶۱ هجری برقرار می کند ، به رشته تحریر درآمده است که هر کدام در نوع خود فضا و داستانی مجزا دارد ، یکی از این کتاب ها که در سال ۱۳۹۸ به چاپ رسیده است ، کتاب «زان تشنگان» هست از مجموعه «کآشوب» است که روایت ۲۴ نفر را از زندگی و زیست محرم، به صورت جداگانه بیان می کند . هر روایت داستان مردمانی است که با آن زندگی کرده اند و به نوعی عاشقی کردن با امام حسین (ع) را به تصویر کشیده اند . در این مقاله سعی شده است تا با روش تحلیلی به بررسی هر یک از روایت ها به طور جداگانه پرداخت. کلیدواژه: محرم ، روایت ، امام حسین(ع) ، مقدمه: در دنیای کنونی دل مشغولی ها و پیچیدگی های زندگی ماشینی باعث شده تا افراد کمتر به نیازهای معنوی خود توجه کنند یا این نیازها را نمی بینند یا اینکه در زندگی بسیار کمرنگ است .فقط برطرف کردن نیازهای مادی به صرف اینکه زندگی را گذرانده ایم کافی نیست ،گاه باید به اعتقادات و جنبه های مذهبی که روح را صیقل می دهند و فطرت الهی انسان را سیراب می کنند ، نیز توجه کرد. با بسیاری از افراد در طول روزمرگی های زندگی برخورد کرده ایم که می گویند با شرکت در مجلس عزاداری اباعبدالله حسین(ع) به حال خوشی دست پیدا کرده ایم یا احساس سبکی خیلی خوبی داریم یا با اشک ریختن بر مصائب اهل بیت (ع) آرام گرفته ایم ، این حس و حال دقیقا توصیف صیقل داده شدن روح انسان است .دریافت این نوع از آرامش روحی و نشاط معنوی هیچ ربطی به شغل ، تحصیلات یا سن و طبقات اجتماعی افراد ندارد بلکه بستگی به میزان ارادت و عشقی که نسبت به اهل بیت (ع) دارند که در ضمیر ناخودآگاه آن ها نهفته هست و چه بسیار افراد که از این موهبت الهی بی خبرند اما در این مجالس یا در حاشیه ی ایام عزاداری یا حتی در کنار اتفاقاتی که برایشان پیش می آید یا با آن برخورد می کنند ، حسین درونشان بیدار می شود وجانشان از ترنمی دلنواز و بهشتی تازه می گردد ، گویی سالهاست رسم عاشقی را می دانند و صبر کرده اند تا در زمان مناسب به نحو احسن این رسم را به جای آورند. روایت ها و داستان های این کتاب نیز گاهی حکایت همین عاشقی ها و دلدادگی هاست ، آنجا که از مجالس حسینی فرادیسی ساخته شده است که جایگاه عاشقان زمینی است ، در اینجا به ذکر مختصر هر داستان می پردازیم تا بتوانیم شریک گوشه ای از حس و حال خوب این افراد باشیم.
چکیده : داستان در مورد فردی به نام حاج محمود یا در گویش محلی حج محمود است که در پی خریداری دوربین فیلمبرداری با کمک چند بازاری از جده ، شروع به تصویربرداری از صحنه های جنگ و جبهه ها کرده ولی مالکیت دوربین مردمی بوده اما در ماه محرم ، دوربین وقف روضه های افراد سرشناس شهر می شد تا از طریق دوربین تمام تصاویر روضه در مجلس زنانه نیز پخش شود. از آن جایی که دوربین بیت المال به حساب میامد حاج محمود در حفظ و نگهداری آن بسیار کوشا بود تا اینکه در یکی از مجالس سر دوربین به طرف پایین خم میشود و احتمال افتادن آن برروی زمین زیاد است که پسر حج محمود که خود راوی داستان نیز هست ،خود را به دوربین رسانده و مانع ازافتادنش شده و سر دوربین را به حالت اولیه برمی گرداند اما حج محمود بی خبر از همه جا فقط پسرش و تصویر بهم خورده دوربین جلوی چشمانش هست و بدون هیچ تحقیقی ضربه ای جانانه به سر پسرش میزند اما با شهادت چای ریز مجلس که آنجا حضور داشته متوجه بی گناهی پسرش می شود و برای جبران و شاید کم کردن حس عذاب وجدان خود فیلمبرداری و کنترل دوربین را با یک توضیح ساده به پسرش واگذار می کند در واقع این فرد متدین برای یک تنبیه نابجا از علاقه و کار دلخواه و مورد پسند خودش گذشت . نقد و نظر: مهم ترین نکته این داستان که به زیبایی هرچه تمام تر به تصویر کشیده شده ، تفویض اختیار و حس مسئولیت پذیری هست که حاج محمود به پسرش داد .خیلی از ما آدم ها در بین شلوغی ها و دل مشغولی های زندگی ، کودکان را فراموش می کنیم ، گاهی خستگی ها و ناکامی ها را بر سر کودکان خالی می کنیم و متوجه نیستیم با قلب و دل کوچک او چه کردیم. درک نمی کنیم که از لحاظ روانشناسی و علوم رفتاری ، یک حرکت هرچند کوچک ما میتواند چه تاثیر بزرگی بر روح و روان کودکان بگذارد ، خواه یک رفتار مثبت باشد یا منفی ، ولی تاثیرات دراز مدت خود را در ضمیر کودکان ثبت می کند . شهادت چای ریز مجلس به طور یقین برای کودک بی گناه ، حکم شفاعت بی واسطه ای بوده است که از برکت مجلس حسینی نصیبش شده بود . داستان مدار بسته و حاج محمود و پسرش داستان خوبی بود ولی ای کاش یادآوری می کرد که تاثیرات رفتار حاج محمود در آینده شغلی و رفتاری پسرش چه بوده است؟؟
چکیده: داستان در یکی از شهرهای جنوبی کشور اتفاق می افتد .زمانی که در ایام محرم در منزل ننه با ، آش جواب طبخ می کنند و در همان روز گهواره شیر خواره امام حسین (ع) را که نسل به نسل در خانواده می چرخید برای تزیین و مراسم عزاداری آماده می کردند . در بین اهالی خانه و اقوام و آشنایان رسم بود هرگاه قواره پارچه ای را برای دوخت می بریدند یک گوشه از پارچه را جدا می کردند و به عنوان سهم گهواره برای تزیین کنار می گذاشتند در این میان مادر راوی داستان از این قاعده مستثنی نیست و همیشه از بهترین پارچه هایش سهم گهواره را کنار می گذارد. در این بین راوی داستان از دختری به نام سیمینو سخن می گوید که به شدت مورد بی مهری اطرافیان هست تا اینکه در روز مراسم پختن آش به طور عجیبی در حوض آب می افتد و خفه می شود و نویسنده داستان که شاهد مرگ سیمینو بوده است به شدت شوک زده می شود و بر اثر این فشار روانی بیمار شده و تب و لرزهای شدیدی بر او عارض میشود، والدین که از معالجه او نا امید شده تصمیم میگیرند تا در مراسم گهواره گردانی او را در گهواره بگذارند تا شفا بگیرد چون اعتقاد داشتند حریم گهواره مقدس است و محل رفت وآمد فرشتگان است و او که بسیار ترسیده ،زمانی که وارد گهواره می شود سیمینو را می بیند که به او لبخند می زند و همین باعث می شود تا حس نفرتی که بعد از مرگ سیمینو تبدیل به عذاب وجدان برایش شده بود از بین برود و او حال مساعدی پیدا کند و تب و لرز و آثار بیماری از بین برود ، مادرش معتقد است که سهم گهواره که به نیت سلامتی فرزندش در همان ابتدا بریده بوده باعث شفای فرزندش شده است . نقد و نظر: مهم ترن حُسن این داستان این بود که یکی از رسومات مذهبی مردم جنوب را بازگو کرده است و به نوعی یک کار فرهنگی انجام شده است .آشنایی با فرهنگ و رسوم شهرهای مختلف کشور یکی از مهم ترین رسالت های فرهنگی در حوزه ی مردم شناسی است که متاسفانه امروزه زیاد مورد توجه نویسندگان نیست ولی در این روایت نویسنده به خوبی و رسایی هر چه تمام تر این مهم را مَد نظر قرار داده است ولی باید توجه داشت که زبان فارسی با اینکه زبان رسمی مردم ایران هست اما گویش های مختلف هر استانی با یکدیگر متفاوت است و درک صحیح معانی بعضی از کلمات برای دیگر هموطنان کشورمان سخت است و توقع زیادی هست که نویسنده بخواهد برای خواندن هر داستانی، افراد به لغت نامه مراجعه کنند این امر موجب می شود تا خواننده ملول گشته و از شیوایی و رسایی داستان حتی با وجود توجه به نکات مهم کاسته شود. جا داشت در پایان متن یک پی نوشت یا پاورقی وجود داشت تا معنی کلمات محلی که به گویش جنوبی هست نوشته شود تا خواننده بیشتر مفهوم را درک کند .
چکیده:داستان از زبان فردی روایت می شود که یک برادر کم توان ذهنی دارد به نام حسین که در دایره علاقه های این برادر به غیر از رادیو و چای ، روضه هم هست. حسین به ماه محرم و روضه رفتن واکنش خیلی مثبتی همراه با شوق و ذوق نشان می دهد و همین امر باعث شده تا هرشب همراه با یکی از اعضای خانواده به حسینیه حاجی یوسف برود و در آنجا کنار دست چای ریز مجلس بنشیند و هر اندازه دلش میخواهد چای بخورد، اما آنچه که راوی داستان در مورد آن صحبت می کند ،چگونگی نگرش و دیدگاههای خودش در مورد مجالس امام حسین(ع) هست و اینکه در اینگونه مجالس چطور باید حق صاحب مجلس را ادا کرد؟ داستان راوی و برادرش حسین بسیار دلنشین هست مخصوصا حسین که از صفای باطنی خوبی برخوردار است و می توان باطن پاکش را در ظاهر چهره دوست داشتنی اش دید. نقد و نظر:ولی یک نکته در اینجا باید به آن توجه داشت که ادب از نظر نویسنده چیست و ادب را چگونه معنا می کند ؟ آیا از نظر ایشان ادب در حسینیه حاجی یوسف ، ادب رفتاری در برابر منبر و مردم و روضه خوان است یا ادب در برابر آنچه که اعتقادات و باورهای مردم در مورد عاشوراست؟ آیا فقط حضور در مجلس و یک گوشه ساکت نشستن ادب است ؟ یا گوش دادن به صدای مداح و صحبت های روحانی بر سر منبر ادب است؟ نویسنده در این داستان معنای ادب را از دیدگاه خودش مشخص نکرده بودند . متن در عین بی تکلفی ، شلوغ بود و هر لحظه به جایی حاشیه زده می شد، به همین دلیل ارتباط برقرار کردن با متن کمی سخت بود چون هدف نویسنده مشخص نبود. گویی نویسنده نیز با خود درگیر بود که ادب برادرش حسین بیشتر است که او را دیوانه خطاب می کرد یا ادب خودش و مردم در مراسم عاشورا ، که «خودشان هم نمی دانستند در حسینیه حاجی یوسف چه می خواهند».
چکیده: این روایت ، داستان زیارت رفتن فردی به نام کربلایی محمد است که از زبان نوه اش روایت می شود . وقتی راوی داستان به زیارت کربلا مشرف می شود در آنجا به یاد داستان های پدربزرگش می افتد و تصمیم می گیرد زیارتش را به نیابت از پدر بزرگش انجام دهد .پدربزرگی که سالها پیش به زیارت امام حسین(ع) می رود و در این سفر یک سال و نیمه سختی های بسیاری را تحمل می کند به گونه ایی که خودش بعد ها برای نوه اش تعریف می کند و می گوید ” هر بار که می رفتم ، می رفتم که بمیرم بابا” . پیر مرد به حدی خاطراتش را زیبا و دلنشین تعریف می کرده و صحنه ها و مکان ها به حدی دقیق و کامل توصیف می کرده که گویی در این سفر با او همراه هستی . زمانی که نوه اش دو تا از سفرهای زیارتی اش را به نیابت پیرمرد می رود برایش اتفاقات جالبی می افتد و کرامات عجیبی به او می شود و حضور پدربزرگش را در کنار خود احساس می کند. نقد و نظر: داستان کربلایی محمد روایت دلداگی به امام حسین(ع) هست . از آن داستان هایی که وقتی می خوانی دلت می خواهد بین الحرمین باشی و عطر حرم آقا را استشمام کنی ، دلت می خواهد زیر سقف ایوان نجف باشی و با خودت زمزمه کنی ایوان نجف عجب صفایی دارد ، دلت می خواهد وادی السلام باشی و به ملک نقاله فکر کنی ، حسین درونت بیدار می شود و عاشقانه زیارت آقا را می طلبی و اینها به برکت آن زیارت صادقانه و با معرفتی هست که کربلایی محمد سالهای پیش با سختی بسیار رفته است ، گویی کربلایی محمد رسم عاشقی را بلد بوده است .
چکیده : داستان از آن جایی شروع می شود که در اردیبهشت سال ۱۳۸۲ آقای فارسی که پس از سیزده سال همکاری با روایت فتح به دعوت یکی از مدیران در قالب گروهی متشکل از عوامل فیلم سازی ، مهندسان و متخصصان پخش زنده و مترجم ، راهنما و محافظ ، بدون هماهنگی با نیروهای اشغالگر ، غیر رسمی و غیر قانونی وارد خاک عراق شوند و اولین مراسم اربعین بعد از سقوط رژیم بعث را به صورت زنده پخش کنند. هیچ کس نمی دانست در این سفر با چه حوادث و مسائلی قرار است روبرو شوند حتی مدیر گروه هم نمی دانست به مقصد می رسند یا نه . همراه با چندتا از نیروهای عراقی به عنوان محافظ به سوی کربلا حرکت می کنند .آقای فارسی در داستان می گوید “بسیار خوشحال بودیم که برای این روز مهم قرار است برنامه بسازیم و به خودمان افتخار می کردیم . به خیال خودمان می توانستیم دل امام حسین (ع ) را شاد کنیم . اگر بخواهم با خودم صادق باشم ، از این که قرار است نامم به عنوان اولین کارگردان این واقعه ثبت شود ، شاد و مغرور بودم ” اما در بین راه هنوز به کربلا نرسیده راهزنان به ماشین آن ها حمله می کنند و تمام وسایل ، تجهیزات و دوربین های آن ها را با خود می برند و گروه آقای فارسی دست خالی به کربلا می رسند در حالیکه هیچ امکاناتی برای فیلمبرداری ندارند ، خسته و مأیوس و خجالت زده از غرور و نخوتی که روزهای گذشته او را فرا گرفته بود که فکر می کرد می خواهد برای آقا کاری کند کارستان ، وارد بین الحرمین می شوند در حالیکه حس غرور و شوق و شعف چند روز گذشته به حقارت و غمی کُشنده تبدیل شده بود ، در بالای یک بلندی رو به حرم می نشیند و گنبد طلایی آقا را تماشا می کند ، با خودش می گوید این چه رؤیای احمقانه ای بود که برای خودم ساخته بودم ؟ به کی می خواستم فخر بفروشم ؟ فکر کردی آقا به دوربین و تجهیزات یا مهارت تو نیاز دارند ؟ به خودت غره شده بودی ؟ همچنان که غرق در افکارش بود جوانی خود را به او می رساند و بدون معرفی خودش دو دوربین به او می دهد و می رود . باورش برایش سخت بود او می خواست برای آقا کاری بکند اما آقا با لطف و کرم خودشان او را شرمنده کرده بودند . انگار صدایی در گوشش می گفت « من اگر نیازمند بنده ی خدا ، حتی نیازمند دوستدارانم بودم که حسین نمی شدم . می خواستی برای اربعین قدم برداری ؟ من آرزویت را برآورده کردم ». قصه ی پخش زنده آن سال هنوز در ذهن بسیاری از مردم باقی مانده است . نقد و نظر: در این داستان آقای فارسی به حقارت و حماقت خود اعتراف می کنند . داستان نکات آموزنده و بسیار ظریفی را در خود جای داده است و نویسنده با مهارت هر چه تمام تر از سفری که تبدیل به بزرگ ترین درس عبرت زندگی اش شده است سخن به میان می آورد تا شأن وموقعیت خود را در حد و اندازه ای که هست بداند . در روزمرگی های زندگی چه بسا که غرور انسان ها را دچار توهم خود بزرگ بینی می کند و غافل از اینکه تا اراده و لطف خداوندی نباشد هیچ اتفاقی نمی افتد حتی اگر برای اهل بیت بخواهد کاری انجام دهد تا عنایت و توجه بزرگوارانه ایشان نباشد کاری از پیش نمی رود و غرور در مقام اهل بیت عصمت و طهارت جایگاهی ندارد.
چکیده: این داستان روایت فضای افغانستان وشوق و ذوق یک خانواده شیعه افغانی برای رفتن به زیارت کربلای امام حسین(ع) می باشد. در این داستان علاوه بر جو اقتصادی و فرهنگی خانواده به بررسی فضای سیاسی حاکم بر جامعه افغانستان نیز می پردازد . زن و شوهری که علاقه زیادی به زیارت امام حسین (ع) دارند تصمیم می گیرند به عراق بروند ، بی بی سکینه که همسر سید رضی می باشد ، عاشقانه مشتاق زیارت آقا امام حسین (ع) می باشد و برای همین به همسرش مرتب اصرار بر رفتن به عراق می کند و تکیه کلامش همیشه این است ” صد دفعه گفتم زود کنید ، به دنیا اعتبار نیست ” برای همین از کابل به ولایت خودشان می روند تا اقدامات اولیه برای گرفتن پاسپورت انجام دهند ولی زمانی که بر می گردند خبردار می شوند که راه عراق بسته شده و این حسرت را بیست و هفت سال به دوش می کشند که چرا امروز و فردا کردند و از سفر کربلا باز ماندند ، اما در پاییز سال ۷۹ خورشیدی کاروانی پیدا می شود که مهاجران افغانی را به کربلا می برد و سید رضی و همسرش که حالا ساکن قم بودند نیز با آن ها همراه می شوند تا دیگر حسرت زیارت آقا ابا عبدالله در دلشان نماند . نقد و نظر: زیباترین نکته این داستان که با لهجه شیرین مردمان شیعه افغانستان روایت شده بود ، اشاره به بی اعتباری دنیا بود . با رساترین حالت ممکن بی اعتباری دنیا را به تصویر کشیده بود ، شوق این مردمان ساده برای زیارت امام حسین (ع) چنان ستودنی بود که دلت می خواست هر طور شده پایان داستان را بخوانی. مردمانی سخت کوش که امروزه در جامعه ی ما مورد کم توجهی و گاه بی احترامی قرار گرفته اند ولی این داستان نشان داد که عشق به امام حسین(ع) ایرانی و افغانی نمی شناسد . عشق به حسین شوری پایان ناپذیر است که تمامی ندارد . اما جا داشت برای درک بهتر بعضی کلمات ، معادل فارسی آن نیز در پایان متن نوشته شود .
چکیده: در این روایت ، راوی داستان از دوران کودکی اش سخن می گوید و از هفته خوانی های مادرش ، حتی زمانی که اهل منزل در خانه نبودند فردی به نام فحول که روضه خوان بود می آمد و روضه اش را می خواند و نویسنده داستان مسئول باز کردن درب خانه و رساندن مزد روضه فحول بوده است تا اینکه در یکی از روزهای محرم برای عزاداری به همراه مادرش به حسینیه آقا سید جمال می رود و در آن جا می شنود که چند نفر فردی به نام اکبر آقا خرم را به یکدیگر نشان می دهند که در حال پخش کردن چای در مجلس است . از آن روز سال ها می گذرد و نام اکبر آقا کم کم ها از ذهن نویسنده پاک می شود تا اینکه در دوران دانشجویی برای کسب مهارت موسیقی که عطش زیادی نسبت به دانستن آن داشت از معلمی می خواهد کسی را معرفی کند تا به او موسیقی یاد بدهد و معلم بدون درنگ اکبر آقای ثقفی را معرفی می کند که همان میرزا علی اکبر خرم قزینی است . راوی از سخت گیری ها و ضوابط و مقررات منزل اکبر آقا خرم می گوید و اینکه اکبر آقا در ماه محرم آموزش ساز را تعطیل می کرد و برای هیأت های عزاداری شعر می گفت و خودش در مجلس ابا عبدالله حسین (ع) چای پخش می کرد و با نوحه هایی که خودش سروده بود گریه می کرد . نقد و نظر: در ذهن نویسنده روضه های فحول ، خانه اکبر آقا و آموزش ساز همراه با قوانین و مقررات خاص ، خاطراتی که اکبر آقا تعریف می کرد از زمانی که در حلقه دراویش درامده بوده و شعرها و نوحه هایی که اکبر اقا می سرود ، همه دست به دست هم داده بودند تا این جمله معروف “حسین شعله ای است که خاموش نمی شود ” برای همیشه در دل و جانش حک شود . داستان اکبر آقا خرم و فضای آموزشی و حالت های خوب معنوی اکبرآقا به داستان حس و حال زیبایی داده بود اما با کلمات زیاد بازی شده بود و متن اطناب داشت . درنتیجه گیری داستان هدف نویسنده از آوردن نام اکبر آقا مشخص نبود و اینکه اکبر آقا چه تاثیری بر زندگی راوی داشته است؟
چکیده: فوگا یا سوگ نامه روایت داستان همسر شهید اکبر سلطانی هست که عشق به نقالی تاسوعا او را به ایران کشانده است . راوی داستان به منظور پر کردن پرسش نامه های پایان نامه اش که در ارتباط با همسر شهدای هشت سال دفاع مقدس بوده است به منزل خانم خدیجه مختاری معروف به نِنِه دای همسر یکی از شهدا می رود و در آن جا با دیدن عکس یه خانم چینی در مراسم عزاداری مشتاق شنیدن داستان زندگی اش می شود . نِنِه دای برای او تعریف می کند که شهید سلطانی برای یافتن کار به چین می رود در آن جا ده روز ماه محرم به پرده خوانی و روضه برای قمر بنی هاشم می پردازد و وانگ مِی که در نزدیکی مسجد محل عزاداری بوده است صدایش را می شنود ، به دنبال صدا می رود و روزهای باقیمانده به مسجد رفته و به صدای سوزناک عزاداری گوش فرا می دهد . در این بین با شهید سلطانی آشنا می شود و پس از ازدواج با او به ایران می آید . وانگ می از همسرش نقالی و پرده خوانی را می آموزد و هنگام عزیمت همسرش به جبهه وصیت میکند در صورتی که شهید شد نقالی ده روز محرم را ادامه دهد و وانگ می چون جان شیرین از پرده نقالی تاسوعا محافظت می کند و به وصیت همسرش عمل می کند و چند سال به کمک نِنِه دای مراسم نقالی را برگزار می کند و پس از آن که خانواده همسرش از گرفتن پرده نقالی یادگار پسرشان از او نا امید می شوند ، وانگ می نیز پرده را بر می دارد و می رود تا به قول خودش ” فوگای تو را با خود کول می کنم و شهر به شهر می برم” . نقد و نظر: داستان فوگا و عشق وانگ می به قمر بنی هاشم و علاقه اش به پرده خوانی حضرت عباس ستودنی بود . شاید باورش برای هر شنونده ای سخت باشد که فردی از کشور چین این گونه عاشقانه برای اعتقادات و باورهای خود و همسرش ارزش قائل باشد . در این داستان زیاد از یک شاخه به شاخه دیگر پرداخته شده بود و از شیوایی داستان کاسته بود و خواننده را دچار سردرگمی می کرد اما اصل داستان جذاب بود .
چکیده: در داستان شب اعظم راوی داستان ازروضه های ماهانه مادرش می گوید ، از هیأت رفتن خودش به همراه دوستانش و از همسایه اشان اعظم خانم که همسر شهید است و یک پسر به نام حسین دارد . اعظم خانم بسیار تمایل دارد تاپسرش به همراه راوی داستان به هیأت برود اما حسین پسر کم حرف و دیر جوشی است . سالها بعد که پسرها بزرگتر می شوند دیگر ارتباطی با یکدیگر ندارند اما مادرهایشان با یکدیگر به مسجد ارک برای عزاداری ایام محرم می روند و پسرها نیز جداگانه خودشان می روند . هرشب نوبت یکی از پسرهاست تا برود ودر مسجد نزدیک به منبر برای بقیه جا بگیرد ، چون اگر دیر می رسیدند باید در خیابان روی موکت ها می نشستند اما یک شب که به مسجد دیرتر می رسند از بوی سوختگی متوجه می شوند که مسجد در آتش سوخته است و اعظم خانم نیز در مسجد بوده است . نقد و نظر: راوی داستان از حسین می گوید که شب های بعد از مراسم اعظم خانم در صف جلو منبر می نشیند و تا سال ها بعد نیز همان طور که اعظم خانم آرزو داشت در صف جلو منبر بود و راوی نیز روز به روز از منبر دورتر شد و تا جایی که برای نشستن باید روی موکت های خیابان می نشست. داستان از سادگی و شیوایی خوبی برخوردار بود و خواننده می توانست به راحتی فضای داستان را درک کند . شاید اعظم خانم ققنوسی شد که با سوختنش ، پسرش حسین ،حسینی شد و راوی داستان به قول خودش هر روز از منبر فاصله گرفت حتی به موکت های خیابان برای نشستن رسید. ۱۰-جان فزا پی در پی چکیده: داستان جوانی که در پیاده روی صلح یا مارشمیرا شرکت می کند . این پیاده روی در مسیر جنگلی سه روز طول می کشد و شبیه پیاده روی اربعین خودمان است به یاد افرادی که در جولای ۱۹۹۵ میلادی برای نجات جان خود از این جاده گذشتند اما بعد از آن که حدود دو هزار نفر در این جاده غیب شدند جاده ی مرگ صدایش کردند . در بین مسیر جاده شیر های کوچک فلزی برای رفع تشنگی کسانی که در پیاده روی شرکت میکنند تعبیه شده است که به یاد شهدای سارایوو نام گذاری شده است و در پایان پیاده روی اجساد شهدایی که در گورهای دسته جمعی یا به صورت پراکنده توسط گروه تفحص پیدا شده اند در قبرستان پوتوچاری به خاک سپرده می شوند . در داستان ، راوی از سبیل ، سقاخانه چوبی که نماد میدان اصلی شهر سارایوو هست سخن به میان می آورد و سبیل در زبان محلی به معنی سقا هست و در گذشته به کسانی که با مشک به مردم آب می دادند سبیل می گفتند . نقد و نظر: داستان در عین اینکه صحنه های دلخراشی از نسل کشی صربها را به تصویر می کشد ، از مقاومت مردمانی سخن می گوید که در نهایت مظلومیت از اعتقادات و باورهای خود دفاع کرده اند و در ایمان و دینداری راسخ تر شده اند ، مردمانی که هنوز قاتلان حسین (ع) را لعن می کنند و سبیل نماد اصلی شهرشان هست . و این عظمت اسلام و قیام حضرت اباعبدالله هست که در قلب اروپا ، امام حسین (ع) همچون خورشیدی که هیچ گاه خاموش نمی شود ، زنده و جاویدان است . ۱۱-درّ گران گم کرده ام چکیده: داستان در مورد دختری هست که منزل شان روبروی امامزاده هست اما به علت بیماری مادرش که دچار شوک عصبی می شود از رفتن به هر گونه مجلس عزاداری منع می شوند و از آن پس به مدت ده سال شب های محرم که در امامزاده مراسم عزاداری است به خانه پدربزرگشان می روند تا صدای نوحه و هیأت ها به گوش مادر نرسد و دوباره دچار شوک عصبی نشود . راوی مجبور می شود با توجه به شرایط خانواده وبیماری مادرش خود به تنهایی در خلوت خودش عزاداری کند و از طریق هدفون به نوحه ها و روضه های حضرت امام حسین (ع) گوش بدهد و سالیان سال به همین روال عادت کند و زمانی که سال ها بعد به مراسم عزاداری جمعی می رود احساس می کند به سال ها خلوت و تنهایی عادت کرده و نمی تواند با ضرباهنگ عزاداری جمعی هماهنگ شود و فقط زمانی که در نوجوانی یک بار به مراسم نخل برداری رفته است در ذهنش حک شده است وتصویر شیرین و خوشایندی را برایش ساخته است . نقد و نظر: داستان به زبانی ساده بیان شده است و مفهوم را کامل رسانده است اما در پایان نتیجه گیری خوبی را بیان نکرده است ، خلوت خود رابه تبعید گاه یک نفره تعبیر کرده است در حالیکه از این عزاداری در خلوت حس خوشایندندی به دست می آورد و امیدوار بود که روزی این عزاداری ، بدی هایش را همچون آیینه های نخل برایش نمایان سازد . پس دلیلی برای اینکه عزاداری یک نفره و خلوت خود را زیر سوال ببرد ، وجود ندارد . تناقض آخر داستان خواننده را دچار سردرگمی می کند که آیا راوی از خلوت خود راضی است یا از اینکه نمی تواند در جمع عزاداری کند ناراحت است ؟ ۱۲- کربلایی مامان چکیده: داستان کربلایی مامان ، روایت مادری است که عشقی بی اندازه به زیارت آقا ابا عبدالله حسین دارد و اوضاع آشفته عراق مانع رفتن او به زیارت نمی شود و خطرات یک سفرنا امن و پر ازسختی را به جان می خرد ، به همراه خواهر و خواهر زاده اش با یک کاروان سفر زمینی خود را شروع می کنند و علی رغم همه مخالفت ها به این سفر می روند اما در بین راه و در میان کوههای بین عراق و ایران از کاروان عقب می افتند و بر اثر خستگی و سنگلاخی بودن مسیر دیگر قادر به ادامه راه نیستند و در میان کوهها گم می شوند و زمانی که از همه جا نا امید شده بودند و دیگرامیدی به زنده بودن ندارند ، سه سوار از نا کجا پیدایشان می شود و راه را نشان می دهند و دوباره در بین کوهها ناپدید می شوند و سه زن در مسیری که نشان دادند حرکت می کنند و به بقیه کاروان ملحق می شوند و به کربلا می روند اما راوی داستان می گوید مادرم به شفاعت آقا اعتقاد داشته و می گفته آنچه که شیعیان را به یکدیگر ربط می دهد شفاعت امام است ولی برای او قابل پذیرش نبوده و در سال های نوجوانی بزرگ ترین مسئله برای او همین شفاعت بوده است . دچار شبهات زیادی می شود اما به مرور زمان و با شرکت در مراسم های عزاداری به این نتیجه می رسد که آقا امام حسین (ع) خود راهی را شجاعانه انتخاب کردند که می دانستند به بزرگ ترین وحشت های بشری سر در می آورد اما پذیرفتند و در این راه یک به یک عزیزان خود را از دست دادند و تمام مراسم محرم در راستای همذات پنداری با کسی است که چنین کرده . روضه ها ، روایت ها و مناسک همگی به دنبال بازتولید تجربه ی کسی هستند که انتخاب می کند و در نتیجه ی آن انتخاب خداوند تمام آنچه را برای او عزیز است می گیرد ولی باکش نیست . حاضران مراسم همین تجربه را در روایت های محرم همراه با سید الشهدا (ع) و حضرت زینب و یاران امام نفر به نفر زندگی می کنند و برای از دست دادن آماده تر می شوند . نقد و نظر: داستان با کلمات زیبایی نوشته شده بود و مفهموم را کامل به خواننده القا میکرد و جمله ها در عین سادگی گاه پیچیدگی هایی داشتند ، بعضی جاها اطناب شده بود و در بعضی قسمت ها زود از موضوع گذشته بود اما داستان نکته بسیار زیبایی را به بهترین وجه ممکن به تصویر کشیده بود و آن تصویر مرگ بود . نتیجه داستان عالی تفسیر شده بود ، اینکه افراد با شرکت در مراسم عزاداری امام حسین(ع) خود را برای از دست دادن آماده می کنند . به گونه ای که مرگ را نه به عنوان یک واقعه هولناک بلکه به عنوان جزیی از زندگی که برای همه روزی پیش می آید بپذیرند . ۱۳- قتلینگ گینه چکیده: این داستان در واقع روایت یک نوستالژی از زندگی در روستا و مراسم عزاداری در ماه محرم است . راوی از مراسم برداشتن علَم توسط پدرش سخن می گوید از روضه های مسجد محله و همهمه و شلوغی زن ها و پخش کردن قیمه نذری که با سادگی هر چه تمام تر برگزار می شده است . نقد و نظر: داستان موضوع خاصی ندارد جز عشق مردم روستا به آقا امام حسین (ع) که حتی زمانی که کوچ می کردند و از مراسم عزاداری دور بودند و با تراکتور به مراسم می آمدند. به طور کلی داستان نکته قابل تأملی نداشت اما از فضایی صمیمی به همراه سادگی و روایی پایدار برخوردار بود . ۱۴- صدا همیشه از اتاقی دیگر می آید چکیده: داستان پسری که از محرم و عاشورا برای خودش تصویر خاصی ندارد و در مراسم محرم نیز شرکت نمی کند اما روزی در خونه مادر بزرگش تصمیم می گیرد برای گرفتن نذری از خانه بیرون برود . به چند مسجد و حسینیه سر می زند اما از غذا خبری نیست تا اینکه بعد از پیاده روی طولانی در خیابان به مسجدی می رسد و مجبور می شود برای گرفتن نذری داخل شود و به همراه هیأت سینه بزند و در پایان مراسم ظرف قیمه و دوغ را بگیرد و زمانی که در حال برگشت به خانه مادر بزرگش هست با خود می گوید این غذا اثبات حقانیت من است و باید به مادر بزرگم بگویم “همه ی حجت مسلمانی من قیمه ی حسین بن علی است” . نقدو نظر: این داستان جز سرگردانی یک جوان در خیابان برای غذای نذری چیزی برای گفتن ندارد . . شاید هم بتوان گفت که این هنر نویسنده است که خواننده را از این همه رفت وآمد و پرسه زدن در خیابان خسته می کند و سردرگمی راوی را به تصویر می کشد . نتیجه داستان هم مشخص نیست و به صورت باز تمام شده است مشخص نشده این قیمه واقعا جوان را علاقه مند به عزاداری سیدالشهدا (ع) کرده است یا اینکه فقط برای اینکه به مادر بزرگش بگوید به مجلس عزاداری رفته ام و برای اثبات حرفش است؟ امام حسین (ع) و عاشورا از نظرش به اتاقی تشبیه شده اندکه غیر قابل ورود و ناشناختنی است و معتقد است برای شنیدن نباید خودت را کنار اتاق معطل کنی و صدا از اتاقی دیگر می آید ، کاش نویسنده توضیح بیشتری داده بود و منظورش از اتاق مشخص بود . ۱۵- عاشوراش چکیده: داستان از زبان دختری روایت می شود که در محله امیریه تهران محرم های پر شور و داغی را تجربه کرده بود اما زمانی که از تهران به مشهد نقل مکان می کنند ، دیگر آن محرم ها را تجربه نمی کند و محیط مشهد برایش محیطی سرد و ملال آور می شود و این سردی در کنار غربت و تنهایی برای مادر که پرستار یک بیمارستان سوانح سوختگی هست و به اصرار پدر ازتهران به مشهد انتقالی می گیرد ، سخت تر است هر چند مادر اهل روضه و نذری نیست . در مشهد ایام محرم به هیچ مجلس عزاداری نمی روند و روزهای محرم سرد و بی روح برایشان می گذرد تا اینکه در ظهر عاشورای سال ۱۳۷۳در پی انفجار حرم علی بن موسی الرضا (ع) ، مادرش که در بیمارستان شیفت هست تا شب به خانه نمی آید و زمانی که پس از ساعت ها دلشوره و تب و تاب به خانه می آید از فرط ناراحتی و صحنه های خونینی که دربیمارستان دیده است دو زانو بر زمین می افتد و با صدای بلند شروع به گریه می کند ، گویی تمام غربت و رنج ها و سردی هایی که در این شهر کشیده او را همچون بمب منفجر می کند ، مادر پرستارش گویی عاشورایی دوباره را در کربلای بیمارستان دیده بود و آن روز در خانه اشان بدون هماهنگی قبلی صاحب مجلس عزاداری اباعبدالله (ع) شده بود . نقد و نظر: داستان فوق در واقع روایت خانم پرستاری است که اهل روضه ، نذری و عاشورا نیست ولی در انفجار سال ۷۳حرم مطهر مشهد شاهد کشته ها و سوخته های است که به بیمارستان محل خدمتش منتقل می شوند و عاشورا را به چشم می بیند . در این داستان عشق راوی به محرم و مراسم عاشورا روایت می شود و خانواده ای که به خیال خودشان چون تحصیل کرده هستند باید محرم را فقط در حماسه ی حسینی استاد مطهری جستجو کنند ولی غافل از اینکه عاشورا را باید درک کرد ، باید حس کرد ، باید با شور و عشق حسینی در ماه محرم همراه شد و لمس کرد ، و آن مادر در ظهر عاشورای ۷۳ عاشورا را درک کرد و سیاهپوش امام حسین (ع) شد . ۱۶- سرپیچی از نظم خانوادگی چکیده: داستان پسری در خرم آباد که در خانواده مراسم عزاداری سید الشهدا هر سال تکراری و از یک آیین یکنواخت پیروی می کنند ، پدرش هر سال لباس مشکی مخصوص خود را می پوشد و به محله قدیمی خودش میرود ، مادر هرسال نذر عدس پلو را به جا می آورد و خواهرش هر سال چند شب روضه خوانی دارد . از نذر نفت که نذر بسیار جالب و سنتی در بین مردم خرم آباد هست سخن می گوید که هر سال مردم نفت نذر میکنند و برروی هیزم های انباشته شده می ریزند تا عزادارانی که خود را سرتاپا گِلی کرده اند کنارش بایستند و خشک شوند ، تابستان و زمستان هم یکسان است . اما راوی داستان بعد از بیست سال تصمیم می گیرد تا هیأت و محله و مسجدی که در آن سینه می زند را عوض کند و به قول خودش حالش در هیأت جدید خیلی بهتر است و احساس می کند عزاداری هیأت جدید بیشتر به مذاقش خوش می آید و از نظم بیشتری برخوردار است . اما در پایان داستان می نویسد که در پایان روز عاشورا همراه با برادرش در کنار هیأت محله خودشان طبق روال هر سال عکس یادگاری می گیرند . نقد و نظر: داستان بسیار زیبا رسم و رسومات شهر خرم آباد را به تصویر کشیده است و از عزاداری های ساده و بی آلایش مردمان این منطقه نوشته است و فرهنگ عزاداری این خطّه از کشورمان را معرفی کرده است ولی داستان از نتیجه خوبی برخوردار نیست ، نویسنده مشخص نکرده است که در آخر با هیأت جدید چه میکند آیا در هیأت می ماند یا نه؟ چون در پایان ذکر می کند که با برادرش با پرچم هیأت خودشان عکس می گیرند و تأکید دارد که اسم هیأت و سال تأسیس حتما در کادر باشد. ای کاش راوی ، داستان را به طور کامل بیان می کرد ، شاید هم به این باور رسیده است که مصیبت امام حسین (ع) همه جا و در همه ی زمان ها هیچ تغییری نمی کند و این نوع عزاداری هاست که متفاوت است و هر کس به زبان خودش وصف دلدار می کند . ۱۷- سوسوزلارین چکیده: سوسوزلارین یا روایت تشنه ها در مورد پیر مرد ترکی هست که در منزل آقاجون صدایش میزدند . پیرمردی که اهل هیأت هفتگی و منبر وعظ و کتاب نبود . ظهر ها هم که برای نماز می رفت مسجد الرضای خیابان بهار ، پای مسئله و منبر بعد نماز نمی نشست و زود بر می گشت مغازه . ظاهر نمازش هم تعریفی نبود . از آن نمازهایی نبود که تماشایش آدم را سر ذوق بیاورد و هوس نماز خواندن به دل آدم بیاندازد وقتی در خانه نماز می خواند از همان دم روشویی اقامه را به جَهر و هَمس می گفت و هنوز از نوک انگشت هایش آب می چکید که به رکوع رکعت دوم رسیده بود . جانمازش را وقتی به سجده ی اول می رفت ، باز می کرد . به خاطر لهجه ی غلیظ ترکی اش هم نمی توانست حمد و سوره ای مطابق قواعد تجوید بخواند و در عمرش تنها به حسینیه اردبیلی ها می رفت و عزاداری می کرد اما خانواده اش هیچکدام همراهش نمی رفتند و اصلا نمی دانستند پدرشان در حسینیه اردبیلی ها چگونه عزاداری می کند ؟ آیا زنجیر که یکی از رسومات اردبیلی ها در مراسم عزاداریشان هست ، می زند ؟ آیا گریه می کند ؟ آیا دست بر سر می زند و پای منبر به سخنان روضه خوان ها گوش می دهد یا نه؟ تا اینکه پدر در دو سال آخر عمرش به علت بیماری در بستر ماند و آن جا بود که خانواده اش متوجه شدند در طول همه ی این سال ها پیر مرد برای خودش منبری و امام حسینی بوده است و اواخر عمرش مرتب برای مصائب امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) اشک می ریخت . فهمیدند رسم عاشقی بر حسین (ع) را می دانسته و حتی در آخرین لحظات جان دادن از همسرش می خواهد تا لباس های تمیز برایش بیاورد و تعویض کند ، می گوید ” اومده ن منو ببرن کربلا” . نقد و نظر: پیرمرد حسینی زندگی کرد بدون هیچگونه هیاهو یا اینکه بخواهد خودی نشان دهد و حسینی مُرد . داستان از شروع تا نتیجه گیری و حتی در زمان اوج ، عالی بود . راوی مطالب را مرتب و با چیدمان خوبی روایت کرده بود و پایانی دلنشین و تاثیر گذار برای داستان ترسیم کرده بود . جزء یکی از بهترین روایت های کتاب از لحاظ سبک ساده نویسی و نگارشی و حتی داستانی بود . ۱۸- منبرخانه چکیده: روایت منبر خانه ، داستان منزلی که وقف روضه خوانی است که برای مردم شاهرود بسیار مقدس است و قدمت آن به زمان رضاشاه باز می گردد که در آن زمان مراسم عزاداری زنانه به صورت مخفیانه برگزار می شده است و بعد ها منزل وقف روضه خوانی اهل بیت (ع) می شود . در منزل وقفی اتاقی وجود دارد به نام منبر خانه که منبر در آن قرار دارد و صاحبخانه شبی نور سبزی همچون شهاب سنگ در اتاق می بیند و از آن زمان اتاق منبر خانه حرمت خاصی پیدا می کند و مردم کرامات زیادی از منبر خانه می بینند . به مرور زمان خانه نیاز به مرمت و بازسازی پیدا میکند و سید علی که خود را وقف خادمی و حفظ و نگهدای منبرخانه کرده است تصمیم می گیرد به همراه صاحبان منزل آنجا را بازسازی کنند . در یک صبح سرد زمستان زمانی که سید علی برای سرکشی ساختمان می رود از اتاق منبر خانه آتشی می بیند و زمانی که وارد می شود متوجه می شود معتادی حرمت منبر خانه را شکسته وارد آن جا شده و برای گرم کردن خودش یونولیت های عایق کاری اطراف ساختمان را آتش زده است . سید علی با او درگیر می شود و معتاد سید علی را در آتش می اندازد و فرار می کند و سید علی زنده زنده در آتش می سوزد . نقد و نظر: در این داستان حرمت نگه داشتن مورد بحث قرار گرفته است و از نظر راوی حتی قتل سید علی برای این بوده که فردی حرمت منبرخانه را شکسته و سید علی برای دفاع از حرمت منبر خانه رفته است که او را همان جا به قتل رساندند . در این روایت به نکته بسیار خوبی اشاره شده ، که همه ظلم ها از جایی شروع شده که حرمت را نگه نداشته اند . به راستی نیز این چنین است اگر حرمت مهمان کربلا را نگه داشته بودند ، اگر حرمت پسر فاطمه (س) را نگه داشته بودند ، اگر حرمت فرزندان پیغمبر را نگه داشته بودند ، این همه ظلم و ستم بر اهل بیت روا نمی شد و همه ی این ظلم ها از جایی شروع شد که یک نفر حرمت منبر را نگه نداشت و جایی نشست که نباید . به طور کلی داستان از نظم و پایایی خوبی برخوردار بود و زیبایی نتیجه داستان حاصل دقت نظر و نکته سنجی بسیار عالی نویسنده بود . ۱۹- ناظم ها چکیده: دوره ی ناصرالدین شاه که وسعت تهران پنج کیلومتر مربع بود و صدو پنجاه هزار نفر در پنج محله ی اصلی عودلاجان ، بازار ، سنگلج ، چاله میدان و ارگ زندگی می کردند ، محله ی بازار جایگاه خاصی داشت . در میان کسبه ی بازار پارچه فروش ها یا همان بزاز ها از قدیمی ترین ها بودند . در سال ۱۲۵۷ ، پدر پدربزرگ راوی که از تاجران سرشناس پارچه در بازار بود به همراه بزازهای دیگر هئیت عزاداری مستقلی به نام « هئیت جان نثاران حسینی صنف بزاز تهران » راه اندازی کردند و هر کدام بر حسب وظیفه در هئیت لقب پیدا کردند ، یکی از این القاب ناظم بود . ناظم ها، داستان روزنامه نگاری است که اجدادش در هیئت صنف بزاز بازار تهران ناظم بودند و ناظم به معنای میاندار هیئت و کسی که هماهنگی بین مداح و روضه خوان و مجلس انجام می دهد و به همه ی امور مجلس عزاداری نظارت دارد و فامیل ناظم بکایی را برای خود انتخاب کرده اند یعنی کسی که به گریه کنندگان امام حسین (ع) نظم می دهد . نقد و نظر: در این روایت تاریخچه تشکیل هیئت صنف بزار بازار تهران با دقت و جزییات کامل شرح داده شده است و همین امر علاوه بر زیبایی داستان به جذابیت داستان نیز افزوده است . مطالب روایت بسیار منسجم و کامل تصویر کشیده شده است و داستان نظم خیلی خوبی دارد و این امر نشان دهنده ی قلم توانگر نویسنده است . ۲۰- نخل چیذر چکیده: روایت مراسم نخل برداری در میدان امامزاده علی اکبر و هیئت قائم چیذر است . راوی داستان مراسم نخل برداری و شور حسینی مردم را به گونه ای شفاف و روشن روایت می کند و مسیرهای حرکت نخل در ظهر عاشورا و هچنین هیئت های عزاداری را به طور کامل شرح می دهد . نحوه سینه زنی هیئت سهیلی و هیئت مسجد جعفری می گوید. از اعتقادات مردم که بعضی نخل را کجاوه ی حضرت زینب (س) می دانند و بعضی معتقدند بدن پاک امام حسین (ع) سوار بر نخل است ، می گوید . نقد و نظر: اما داستان از هدف مشخصی برخوردار نیست . آیا فقط تفسیر مراسم مد نظر بوده است یا نه ؟ داستان سمت و سوی مشخصی ندارد ولی در مقام تفسیر بسیار عالی کار شده است . نحوه ی عزاداری هئیت ها و مسیر های عزاداری بسیار زیبا و زنده به تصویر کشیده شده است به گونه ای که می توان خود را در میان عزاداران حس کرد .
۲۱- شرح یک مرگ عادی چکیده: در این داستان از مادربزرگی سخن گفته می شود که به علت بیماری در بستر مرگ است و حتی در روزهای سختی که در بستر خوابیده است می توان عشق و علاقه ی نهفته در درونش نسبت به آقا اباعبدالله را از چهره رنجور و بیمارش بخوانی . زنی که توفیق یاری اش کرده بود و شب شهادت حضرت مسلم بن عقیل به کربلا رسید و در کنار حرم آقا امام حسین (ع) به خواست خدا زیارتی دلنشین و کامل انجام می دهد . مادربزرگی که به قول راوی ، فرد خیّری بوده است و خیرش به همه رسیده از فامیل و آشنا بگیر تا غریبه . در جهاد سازندگی داس دست گرفته و با کشاورزها گندم درو کرده . بی مزد و منت حلوای مجلس این و آن را پخته و چندتا از مرده های فامیل را با دست خودش غسل داده ، اما مرگ با کسی شوخی ندارد . در بستر بی قراری می کند اما توان جان دادن ندارد تا اینکه از تکیه سادات اخوی که روزگاری پیرزن خود از مستمعین پر و پا قرص آنجا بوده است ، کمی نان قندی به عنوان تبرّک ، نوه اش می آورد و به او می خورانند . آن ها خود نمی دانند که اثر نان قندی است یا چیز دیگری که مادربزرگ آرام گرفته است ، انگار راضی اش کرده باشند دیگر بی قراری نمی کند و به استقبال مرگ می رود . نقد و نظر: داستان به زبان ساده توأم با روضه مسلم بن عقیل ، روایت شده است و در عین سادگی بسیار منسجم شرح داده شده است و به مهم ترین رویداد در زندگی انسان ها ؛ یعنی مرگ اشاره کرده است . اتفاقی که برای همه یکسان است از ساده ترین تا بزرگترین افراد ، روزی با مرگ روبرو می شوند و هیچکس را یارای مقاومت در برابر آن نیست . انسان ها چون دندانه های شانه اند « الناس کأسنان المشط » . خوش به سعادت آن هایی که چون مسلم بن عقیل همانند مولایشان امام حسین (ع) ، آزاده می میرند . ۲۲- عباس بخوانید چکیده: این روایت بر اساس مصاحبه با آقای مهدی ترابی ، جانباز جنگ تحمیلی ثبت شده است. برادر جانبازی که در جنگ یک پای خود را از دست می دهد و بعد از قطع عضو دچار مشکلات زیادی در ناحیه قطع شده می شود . مشکلاتی از قبیل زخم و دمل و جوش های چرکی که در ناحیه ای که عضو بدن با عضو مصنوعی با هم پیوند می خورند و باعث درد شدید و سختی حرکت می شود و این نوع درد و رنج را در بسیاری از جانبازان عزیزی که عضو خود را از دست داه اند و از عضو مصنوعی کمک گرفته اند می بینیم و آقای ترابی نیز از این معضل بی نصیب نیستند تا اینکه در شب نهم محرم سال ۷۸ که طبق روال هر سال به هیئت انصار الحسین که پاتوق بچه های رزمنده و جانباز و آزادگان و بچه های سپاه و ارتش است ، می رود و در هیئت انصار الحسین هم مثل همه جا آن شب روضه ی عباس می خواندند . در آن تاریکی به هرسختی بود نشسته و پای مصنوعی را جلو خود دراز می کند و هم ناله با دیگران عزیزان اشک می ریزد و ناگهان به ذهنش می رسد تا دست خود را بر گونه اش بگذارد تا از اشک خیس شود و همان دست را بر روی پای مصنوعی بگذارد تا از خیسی گونه اش تر شود ، آن جسم سخت و زمخت که هیچ حس و عصبی ندارد . روضه خوان هنوز در تاریکی مطلق روضه می خواند و رزمندگان هنوز گریه می کنند و زخم پا همچنان بر اثر فشار و گرمای هوا اذیت می کند . مجلس تمام می شود و بر می گردد خانه ، پا را باز می کند و جوراب خونی را می شوید . یکی دو روز بعد التهاب زخم ها خوب می شود و مثل همیشه باید منتظر جوش و زخم بعدی باشد تا دوباره جوش بزند ، زخم شود و دوباره خون بیفتد و چرخه تکرار شود ، ولی نشد . هفته ی بعد ، ماه های بعد همچنان منتظر جوش ولی دیگر تکرار نشد و برای همیشه زخم و التهاب و جوش تمام شد . بعد از بیست سال هنوز رد همان چند قطره اشک شب تاسوعای ۷۸ روی آن تکّه پلاستیک هست . نقد و نظر: یکی از تکان دهنده ترین روایت ها ، همین روایت آقای ترابی ، جانباز جنگ تحمیلی بود . مردانی که آرامش امروز جامعه مدیون رشادت های آنان است . مدیون شهدا ، جانبازان و آزادگانی که در راه خدا بهترین و محبوب ترینها را ایثار کردند و بی شک از ابرار هستند . مردان بی ادعایی که امروز در بین دل مشغولی ها و گرفتاری های زندگی آنها را فراموش کرده ایم . جانبازی که در روضه ی جانباز کربلا دست توسل به سوی مولایش دراز کرد و نا امید بر نگشت . ۲۳- هیئت مادرها نزدیک است چکیده: در این روایت مادری که صاحب دو فرزد دوقلو هست تصمیم می گیرد به مجلس روضه برود تا به قول خودش با یک تلنگری بغضش بترکد و تمام سختی هایی که در بارداری و زایمان و افسردگی های بعد از زایمان کشیده است ، در روضه با اشک ریختن خالی کند .هنوز روضه شروع نشده بغضش سر باز می کند و اسباب تعجب اطرافیانش می شود اما در روضه به علت خرابی بلندگو و گریه ی یکی از دوقلوها مجبور به ترک روضه می شود و بغضش را نیمه کاره رها می کند ولی یاد خانمی که به روضه های ماهانه مادرش می آمد ، می افتد که همیشه در روضه با صدای بلند گریه می کرد و بعد بدون آن که حرفی بزند روضه را ترک می کرد . یادش آمد زمانی که برای سفر دانشجویی به کربلا اسم نوشته بود زمان حلالیت طلبیدن از مهمان ها ی منزل در روضه ماهانه ، آن خانم جلو آمده بود و برای اولین بار صدایش را شنیده بود و گفته بود “اون جا رفتی به حسین جوشکار سلام منو برسون ” و بعد برگشته و گفته بود “میدونی چرا میگم جوشکار ؟ چون جوش زدن کاری که از دستت در اومده کار خودشه . حتی وقتی از اون بالایی می بری ، باز اونه که واسطه می شه و دوباره وصلت می کنه “. وقتی به کربلا رسید برای خودش شرط گذاشت که اذن دخول به حرم برایش اشک است اما تا چند روز فقط زیارت نامه می خواند و نماز جماعت شرکت می کرد اما خود را بدون اشک ریختن لایق وارد شدن به حرم نمی دید تا اینکه وسط دو نماز خانمی که بسیار شبیه به دختر جمیله شیخی (اسمی بود که خواهرش برای آن خانم ناشناس گذاشته بود چون شبیه به بازیگر معروف ، جمیله شیخی بود ) از مقابلش گذشت و او به یاد جمله اش افتاد . با خودش گفت فقط حسین آقا جوشکار می تواند این قلب زنگار بسته را به چشمه ی اشک جوش بزند و دست بر سینه گذاشت و مؤدبانه گفت : السلام و علیک یا حسین آقا جوشکار و بغضش ترکید . از آن موقع هر وقت دلش روضه می خواست با احساس می کرد رابطه اش کمرنگ شده است با همین جمله سلام می داد و امام حسین (ع) سیم رها شده را وصل می کرد . اما زمانی که مجبور شد روضه ی خانه همسایه را نیمه کاره رها کند و به خانه برگردد ، سرگردان بود که چرا سیم رها شده اش امسال جوش نخورده است . در خانه زمانی که بچه ها را به کمک همسرش خواباند توجهش معطوف صدای سخنرانی مجلسی که از تلویزیون در حال پخش است ، می شود و نام سه ساله به گوشش می خورد ، به دختر کوچکش نگاه میکند و تصور می کند دخترش تنها وسط بیابان ، پا برهنه که از شدت ترس با پاهای خونی در تاریکی به هر سو می دود دلش طاقت نمی آورد حتی تصورش هم برایش سخت است و باز به یک شب عقب تر برمی گردد ، به زمانی که آقا امام حسین(ع) از خیمه ها بیرون آمدند و از همان دم شروع به کندن خارها می کنند و از خیمه ها دور می شوند و حتما آقا در میان بیابان تصویر رقیه سه ساله را دیده اند که چگونه هراسان بر روی خارها در تاریکی با پاهای برهنه می دود . دیگر اشک مجال فکر کردن به او نمی دهد و شروع میکند به گریه کردن ، حسین آقا جوشکار دلش را به روضه ی امشب جوش داده بود ، خوشحال بود که اگر امشب نتوانسته روضه برود ، به جایش روضه به خانه ی آن ها آمده است و دلش به روضه ی سه ساله جوش خورده است . نقد و نظر: روایت هیئت مادرها یکی از بهترین روایت های کتاب زان تشنگان بود ، به راستی که روضه ای جامع و کامل که اشک را مهمان چشم های هر خواننده ای می کند و دل را به ضریح سه ساله جوش می دهد . دلت می خواهد با اشکهایت برات زیارت پدر را از دختر سه ساله بگیری . در حین خواندن روایت احساس می کنید کلمه «جوشکار» بسیار زشت و بی ادبانه هست اما در پایان میفهمید که فقط به لطف و اراده ی خوبان عالم است که دل به عالم بالا جوش می خورد . ۲۴- خشکی می بینم ! خشکی چکیده: روایت أسما ، زن مسلمان بوسنیایی که در جنگ صربستان علیه بوسنی در سال ۱۹۹۲ همسر و پسرانش را از دست می دهد و با مشقت و رنج بسیار خودش و دو دختر دیگرش را به یک مکان امن می رساند اما در هنگام فرار یک دختر دیگرش نیزدر آغوشش با ضرب گلوله صرب ها به شهادت می رسد و فقط یک فرزندش زنده می ماند . با همه این مشکلات و درد ها نذر عاشوره پزی را فراموش نمی کند و هر سال آشی که در زبان محلی به آن عاشوره می گویند و متشکل از گوشت وگندم و تزیینات بسیار زیبایی است ، درست می کند و به تکیه شهر می رود و آش را آنجا پخش می کند . داستان زندگی اسما و رنج هایی که در زمان فرار از شهر کشیده است و بی خبری از همسر و فرزندانش که نمی داند جسد آنها را در کدام سردخانه جستجو کند ، یک مستند است که در آرشیو مدرسه در شب عاشورا شانس پخش شدن را از دست می دهد و راوی این مستند را بازگویی می کند . به نظر راوی مستند اسما زیباترین تصویر زندگی است . نقد و نظر: شاید از نظر نویسنده مقاومت و اعتقاد راسخ اسما زیبا باشد و شاید عاشوره پختن با وجود شرایط وحشتناکی که پشت سر گذاشته است ، برایش عجیب باشد ولی راوی به عشقی که اسما به آقا امام حسین (ع) دارد ، باور دارد که با وجود پشت سر گذاشتن این همه مصیبت هنوز عاشوره می پزد و به آقا ارادت دارد شاید هم با آقا امام حسین (ع) ، زمانی که خانه اش بر سرش آوار شد ، زمانی که همسر و پسرانش شهید شدند ، زمانی که دختر سه ساله اش در آغوشش غرق به خون گشت ، زمانی که تنها در تاریکی شب با ترس و وحشت در میان جنگل های مخوف پای پیاده می دوید و زمانی که آتش صرب ها زندگی اش را به آتش کشید ، برایش مصیبت های اهل بیت(ع) در عاشورا تداعی شده است شاید با امام حسین (ع) هم ذات پنداری می کند که اینگونه در اعتقادش به ارباب راسخ است.
نتیجه گیری : این کتاب ۲۴ روایت از حرف ها و سخنان افرادی را که به نوعی با عاشورای امام حسین(ع) و یا عزاداری ابا عبدالله (ع) پیوند خورده بودند ، روایت کرد . داستان هایی از روزمرهگی ها و شاید اتفاقاتی که در لحظه به آن ها فکر نمی کنیم ولی بعد که به جلو می رویم وقتی بر میگردیم و دوباره نگاه می کنیم متوجه می شویم چه از سر گذرانده ایم و اینگونه بی خبر رد شده ایم . از معجزات و کرامات اهل بیت (ع) چه بسا برخوردار می شویم ولی زنگار دلهایمان مانع دیدنش می شود . گاه غرور و نخوت آنچنان ما را در خود می پیچد که فراموش می کنیم در برابر خوبان عالم عددی نیستیم و ذره ای در برابر دریای نور هستیم اما بی لیاقتی و معرفت ناچیز ما سبب نمی شود تا کریمان اهل بیت دست از کرامت بردارند ، هر چند که ما حقیر باشیم . در بسیاری از روایت های این کتاب به طور واضح این کرامات را می بینیم که با زیباترین تصویر به رسم الخط تبدیل شده اند . گاه در روایتی اطناب شده است به حاشیه رفته و خواننده را خسته کرده ، گاهی یک روایت هیچ معنای خاصی نداشته و هیچ اتفاق خاصی در آن رخ نداده و روزمرهگیی بوده است که هیچ جذابیتی نداشته اما بر این باوریم که شاید راوی ها میخواستند حق ارادت یا زیست خودمانی با روضه ها را اینگونه ادا کنند . در بعضی از روایت ها با اینکه نیاز است و لازم، معانی کلمات غریب بکار رفته در داستان، نوشته نشده است. در مجموع، این کتاب حاصل تجربه ها و حس های زیبایی است که شاید راوی را در آن لحظات به آقا امام حسین (ع) پیوند داده است و خود روضه ای کامل است که دل خواننده را نیز به حسین (ع) جوش می دهد. می شود لحظاتی با داستان های این کتاب، شریک روضه هایش شد . اَعظَمَ اللهُ اُجُورَنا بِمُصابِنا بِالحُسَینِ عَلَیهِ السَلام |
یک نظر بگذارید