مجموعه فرهنگی امام صادق (ع) نهادیست مردمی. این مجموعه در سال ۱۳۶۴ شمسی، با ارشادات و راهنمایی های استاد علامه محمدرضا حکیمی و با اشراف و سرپرستی حجت‌الاسلام سید علی محمد حیدری، و با کوشش تنی چند از روحانیون ،پزشکان و پیشه وران تاسیس گردید. نهاد فوق مشتمل بر واحد های متعدّد فرهنگی، اجتماعی، کتابخانه، […]

شأنیت قرآنی، گزارش مقاله آخر کتاب عقلانیت جعفری اثر علامه حکیمی (ص ۲۱۱-۳۳۴)

نویسنده: محمد حیدری (کارشناسی ارشد مدیریت، گروه پژوهشهای دینی 2)
ارسال شده در تاریخ ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
چکیده

عقلانیت جعفری نام یکی از دهها اثر ارزشمند و جهت‌دهندۀ علامه محمدرضا حکیمی(طاب ثراه) است که به نام نخستین مقالۀ آن، و توجهی که به تعالیم حضرت صادق در طی مباحث صورت می گیرد، «عقلانیّت جعفرى» نامیده شده است. آخرین مقاله کتاب با عنوان اصلی «شأنیت قرآنی، و عنوان فرعی: «بی نیازی کامل، در معرفت و سلوک، از هر مکتب و مذهب، و از هر نحله فکری و فلسفه‌ی بشری، از قدیم و جدید، از شرق و غرب» نام دارد و در برگیرنده ۱۲۳ صفحه از کتاب می باشد.. استاد در این مقاله به بیان تفکیک و اهداف تفکیک می‌پردازد و جایگاه و شأن قرآنی را در بی نیازی از مکتب ها و فلسفه های بشری قدیم و جدید، یادآور می شود و از تفکیک و اهداف آن می نویسد و برای سیر مطالعات تفکیکی، یک رده بندی ارائه می کند. بنابر این هدف اصلی مقاله را دفاع از نگرش تفکیک و گرایش تفکیکی از حیث مبانی و محتوا شکل می دهد. همچنین، مقاله، ناظر به برخی نقدهای نادرستی است که بر تفکیک وارد کرده‌اند. در این نوشته، به روش توصیفی تحلیلی، «چکیده گزارشی» از مقاله پایانی کتاب ؛ با عنوان: «شأنیت قرآنی» ارائه می شود.

مقدمه

کتاب عقلانیت جعفری یک عنوان کتاب از مجموعه آثار بزرگ و ارزشمند علامه محمدرضا حکیمی می باشد که حاوی ۵ مقاله خواندنی و قابل تأمل است؛این کتاب به نام نخستین مقالۀ آن، «عقلانیّت جعفرى» نامیده شده است. علامه در مقدمه، کتاب را چنین توصیف می کنند:

«در این کتاب، چند مقاله، پیرامون «مکتب تفکیک» گردآورى شده است، تا همه – یکجا – در دسترس خوانندگان علاقمند قرار داشته باشد. نویسنده انتظار دارد، خوانندگانى که اهل این مسائل، و جویاى این مباحث هستند، این مجموعه – و دیگر آثار تفکیکى – را، با تأمّل، ژرف پژوهى، انصاف دهى، و با داشتن اطلاعات و مطالعات لازم… وهمچنین با توجّه به اهداف «مکتب تفکیک» بخوانند، و مورد دقت قرار دهند…که در این کتاب شرح داده ایم که چه فرق است میان عقلانیّت وحیانى و جعفرى و عقلانیت فلسفى ارسطویى!! عقل، بدون کمک  معصوم و تعالیم معصوم «ع»، همواره در چاه و چاله افتاده است و مى‌افتد، و راه به جایى نبرده است و نمى‌برد».

ایشان سپس به طرح درخواستی از برخی خوانندگان کتاب می پردازد و نکته‌ای مهم از مسائل ضروری در زمینۀ اخلاق مطالعه و پژوهش را به آنان گوشزد می کند:

«پیش از خواندن (مانند مبتدیان بى‌ادب)، در ذهن خود، براى نقدنویسى و ردّیه‌نگارى نقشه نکشند؛ که این، «مِراءِ‌» ذهنى است، و گناه است، و عامل تیرگى نفس، و خاموشى نور عقل. و علّت عمدۀ نرسیدن به هدف مورد نظر متفکّران تفکیکى، همین امر است. مسائلى بسیار – بیدار کننده و هشداردهنده – در این مجموعه عرضه گشته، که در خور تأمّل ژرف و توجّه دقیق و عالمانه است.»

گزارش متن مقاله

علامه محمد رضا حکیمی در این مقاله تاکید فراوان بر این نکته دارد که تعالیم و معارف بلند و عمیق قرآن علاوه بر سویۀ الهیاتی، دارای جنبه های گوناگون فقهی، اخلاقی، تربیتی، سیاسی اقتصادی ، اجتماعی و انقلابی است و برای شرح آموزه های خود نیازی به نحله های فکری و فلسفی ندارد.

وی ابتدا به این مهم تاکید دارد که نفوذ فلسفه قبل و بعد از اسلام در شرق و غرب در عصر امامت حضرت صادق(ع) بسیار جدی شده بود. از این‌رو در همین دوره توسط امام صادق(ع) و اصحاب نزدیک ایشان، تلاشی جدی در برخورد با نفوذهای فلسفی صورت گرفت. کسانی از اصحاب و تربیت یافته گان مکتب امام صادق (ع) از جمله هشام بن حکم به مقابله جدی با نفوذ افکار فلسفی پرداخته و ردیه هایی بر فلاسفه و افکار آنان نگاشتند.

سپس استاد به تبیین مسأله تفکیک و زوایای آن می پردازد و تصریح می کند که از نظر ایشان «مکتب تفکیک، براى معرّفى معارف مستقل امام صادق(ع) و عرضۀ عقلانیت غیرمخدوش جعفرى، تلاش مى‌کند، و همین عقلانیّت را – انحصاراً – موصل به حقایق مى‌داند». علامه همچنین ویژگی شاخص امام صادق (ع) و اصحاب او را در مقابله با فلسفه های التقاطی و خطر نفوذ آن افکار در اندیشه های ناب و خالص الهی و وحیانی یادآوری می کند.

علامه حکیمی در تشریح مبانی تفکیک، از جمله، درباره نحوه طلب علم و معرفت، و آموزگاران حکمت و معرفت قرآنی، این گونه می نویسد: «قرآن، معلّم این حکمت و آموزگار آن را معرفى کرده، که پیامبر اکرم است؛ و پیامبر(ص) اوصیاى خویش را به عنوان جانشینان خود، در تعلیم کتاب و حکمت – با تأکید و تکرار – معرّفى فرموده است، و به صراحت یادآور شده است، که قرآن و ائمّۀ اهل‌بیت(ع)، هرگز از هم جدا نمى‌شوند، و طلب معارف و حقایق قرآن، از غیر ائمّۀ معصومین(ع) گمراهى و ضلالت است. و ما با این استنادهاى مسلّم در اسلام و در منابع مهم و معتبر اسلامى – از عالمان اهل سنّت و عالمان شیعه – به فریاد مى‌گوییم: طلب معارف حقّه و حکمت حقیقى و راستین، و اخذ اصول معرفت و تربیت، از غیرقرآن و پیامبر(ص) و معصوم(ع) (- با درک عقلانى و بصورتى مستند، و غیرالتقاطى و غیرتأویلى…)، ضلالت محض و جهالت صرف است.»

«آموزگار بزرگ حقایق، حضرت امام جعفر صادق «ع» مى‌فرمایند: کسانى که فکر مى‌کنند شیعه و پیرو ما هستند، و دنباله‌رو دیگرانند، دروغ مى‌گویند، شیعه نیستند. قرآن کریم نه تنها، کتاب فقهى، اخلاقى، تربیتى، سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و انقلابى است، بلکه کتابى «الهیّاتى» نیز هست، آن هم الهیّاتى بسیار قوى و غنى و مستقل و بى‌سابقه و بى‌لاحقه… الهیّات قرآن، ذرّه‌اى به نِحله‌ها و فلسفه‌هاى قبل و بعد از اسلام – از شرق و غرب، از قدیم و جدید – نیاز ندارد و نیازمند نیست…».

«پس از نزول قرآن کریم، کامل‌ترین و سالم‌ترین متن وحى الهى و علم آسمانى، قرآن است، پس عقلانیّت قرآنى (که ما از آن به «عقلانیّت جعفرى» تعبیر کرده‌ایم)، کامل‌ترین و سالم‌ترین و عمیق‌ترین و شامل‌ترین عقلانیّت است؛ بلکه باید گفت، در واقع، عقلانیّتى جز آن، از اصل، عقلانیّت نیست، زیرا عقلانیّت‌هاى دیگر، عقلانیّت در همۀ ابعاد و مراتب نیست و از درک بواطن عقول، بى‌بهره است. و این عقلانیّت را ما عقلانیّت مى‌دانیم، عقلانیّتى اصیل و مطمئن، و عمیق و کامل، نه عقلانیّت‌هاى دیگر را: افلاطونى، ارسطویى، – فلوطینى،…- تا دکارتى، کانتى، هگلى… و بزرگان بشرى (از غیرمعصومین «ع»).»

فلسفه و اختلافات حاصل از آن

علامه حکیمی فلسفه را چنین شرح می دهد: «فلسفه، افکارى بشرى است که هر کس هر چه فهمیده و استعدادش اقتضا کرده عرضه داشته است و همیشه مورد اختلاف بوده و هست… زیرا هر کسى مطالب را به گونه‌اى فهمیده است، و ملاکى استوار، مانند «قول ثقیل» و «وحى محمّدى» و «تعالیم جعفرى» در دست نداشته است، یا به آنها توجّه شناختى نکرده است».

در اینجا استاد، برای تبیین ناتوانی فلسفه در هدایت انسان، بخشی از اختلافات بین فلاسفه را با خوانندگان خود در میان می گذارد. «در تاریخ فلسفه مى‌نگریم که دو فیلسوف معروف – که استاد و شاگرد هم بوده‌اند –ارسطو و افلاطون که دو بنیادگذار بزرگ فلسفه در تاریخ هستند، در بنیادى‌ترین مسائل شناختى و فلسفى با یکدیگر اختلافاتى ۱۸۰ درجه‌اى دارند. اینکه از جناب ارسطو نقل شده است که من اگرچه استادم افلاطون را دوست مى‌دارم، ولى حقیقت را بیشتر دوست دارم، از همین جاست و این سخن یعنى: من به حقیقت رسیده‌ام و استادم افلاطون نرسیده است، و حقیقت را فداى دوستى و مراتب استادى نمى‌کنم!!».

مرزبانی از شأنیّت قرآنى

حکیمی یادآور می شود، «عالمان تفکیکى معتقدند که مى‌توان یک نظام شناختى و یک دستگاه معارفى و تربیتىِ کاملا مستقل، از خود قرآن، و نیز از احادیث معتبر نبوى و اوصیائى، استنباط کرد، وگرنه با «فلسفۀ یونانىِ‌» چند هزار ساله، که پایه‌هایى از آن – اکنون – فروریخته، و با «عرفان هندى سریناگارى»، و به دور از توحید انبیائى… نمى‌توان از «شأنیّت قرآنى» دم زد!. نظام قرآنى یاد شده، ما را در عرصۀ شناخت و معرفت و تربیت، از هر گونه فکر و فلسفه و نِحله‌اى (از پیش از اسلام و پس از اسلام) بى‌نیازِ بى‌نیاز مى‌کند؛ باید در برابر هر ناخالصى ایستاد، و از مخلوط شدن حقایق قرآنى با افکار بشرى جلوگیرى کرد و این میراثى است که از اصحاب ائمّۀ طاهرین «ع» به ما رسیده است؛ چنانکه مى‌بینیم اصحاب و شاگردان خاصّ ائمّه «ع»، مانند هشام بن حَکَم بغدادى و فضل بن شاذان نیشابورى چنین عمل کردند، و رد بر فلسفه و فلاسفه نوشتند.» و بر همین اساس، به درستی نتیجه گیری می کند که «این حرکت مرزبانانه، در جهت التقاط ناپذیرى؛ یا به اشاره و دستور خود ائمّه «ع» بوده است، یا به اقتضاى احساس تکلیف علمى و دینى و حمیّت اسلامى و غناى جعفرى در معارف، به دلیل اشراف آنان از نزدیک، بر حقایق قرآنى و مبادى شیعى و معرفتهاى جعفرى…» باید صورت گرفته باشد. ایشان نقل می کند که برخى از فاضلان قم مى‌گویند، با تتبع در منابع، حدود ۶۵ تن از اصحاب ائمّه «ع» (اززمان حضرت صادق «ع» و هشام بن حَکم، تا زمان حضرت امام حسن عسکرى «ع») را یافته‌اند که رد بر فلسفه نوشته‌اند. به همین جهت می نویسد: «لازم است این تحقیق و پژوهش تکمیل شود و انتشار یابد.»

«از زمان حضرت امام صادق(ع) که اندک‌اندک، فلسفۀ یونانى، براى راهزنىِ «حکمت قرآنى»، و گرفتن «شأنیّت قرآنى» از مسلمین، بوسیلۀ بیگانگان دشمن اسلام وارد حوزۀ اسلام و قلمرو قرآن شد، اصحاب آگاه و مرزبان و «عقلانیّت» شناسِ ائمّۀ طاهرین «ع»، براى حفاظت از تمامیّت معارفى قرآن به نوشتن رد بر فلسفه آغاز کردند…»

ارزش تفکیک

حکیمی بی آنکه مدعی صحت و حقانیت صد در صدی مکتب تفکیک باشد و یا درپی چنین ادعایی برآید، در این مقام، با یک نگاه حداقلی به آن می نگرد و آن را به مراتب از مکاتب التقاطی و فلسفه های نفوذی برتر می شمارد. از نظر علامه «نظام شناختى و معارفى مستقلّى که مورد نظر متفکّران «مکتب تفکیک» است، اگرچه نقائصى هم داشته باشد، صد بار الهى‌تر، قرآنى‌تر، جعفرى‌تر، خالص‌تر، مستقل‌تر، شکوه‌آفرین‌تر، و اصیل‌تر است از نظامهاى شناختى التقاطى مشّائى و اشراقى و نظام التقاطى عرفانى – اسلامى صدرائى، که از چندین و چند آبشخور (افلاطونى و ارسطویى … تا گنوسى ،هندى و…) برآمده است، و با کمک انواع و اقسام توجیه و تأویل (حتى توجیه و تأویل آراء فلاسفه) درهم آمیخته و ملغمه‌سازى شده است.»

برای توضیح مطلب به دسته بندی علوم مورد نیاز بشر پرداخته و می نویسد: «اینجانب، علومى را که بشر باید داشته باشد،به دو قسم معنوی و مادی تقسیم کرده‌ام.

«علوم معنوى»، علم معرفت و تربیت، که تنها وسیلۀ رساندن انسان به کمال نهایى است، و این علم است که باید از تعلیم الهى (با کمک عقل عام فطرى، و ارشاد معصوم «ع») بدست آید. و راهى براى رسیدن به این علم، جز طریق وحى و معصوم نیست.

«علوم مادّى» یعنى: انواع و اقسام رشته‌هاى علوم و تخصّص‌هایى که بطور مستقیم، در جهت «معرفت و تربیت» قرار ندارند… و تحصیل آنها به خود انسان و تجربه‌هاى مختلف انسانى واگذار شده است.

انسان فاضل عاقل مى‌داند که مطرح کردن «مکتب تفکیک»، و اصرارورزى عقلانى و شرعى، بر خالص مانى (و دست کم، غیرالتقاطى شدنِ‌) معارف قرآنى و تعالیم اوصیائى، کارى در قلمرو «علوم معنوى» است.

دین داراى سه بخش اعتقادات،اخلاق،احکام است و روشن است که اعتقادات بخش اصلى دین است و از اعتقادات، بنابر اصطلاح به «الهیّات» تعبیر مى‌کنیم؛ و این تعبیر، همۀ موضوعات اعتقادى را شامل مى‌شود. و براستى اگر دینى کامل باشد، نمى‌شود بخش عمده و اصلى آن، یعنى الهیّات آن ناقص باشد، و احتیاج به التقاط از این نحله و آن فلسفه داشته باشد؟! کار «التقاط» (وامگیرى، نیازمدارى، حاجتمندى…) را به هیچ گونه نمى‌توان پنهان داشت.

داوری هشدار دهنده و بیدارگر حکیمی، به ما می فهماند، « هنگامى که ما یک نظام اخلاقى عرضه کنیم که همۀ آن برگرفته از متون اسلامى و اخلاق تقوا مدار اسلامى (، یعنى: قرآن کریم، احادیث معتبر نبوى، نهج‌البلاغه، خطبۀ فاطمیّه، صحیفۀ سجّادیّه، تعالیم اخلاقىِ امام صادق «ع» و…) نباشد، اخلاق اسلامى نیست، ترکیبى و التقاطى و استقراضى است از اخلاق اسلامى و غیراسلامى.»

از آن سو نیز «باید توجه داشت که این التقاط و درهم‌آمیزى، اعترافى عملى است به نقص دین اسلام، و تعالیم قرآن، و حکمت محمّدى، و میراث اوصیائى، دربارۀ علم اخلاق، و حوزه‌هاى اخلاقى.»

برای نمونه یادآور می شود در این مکتب اخلاقی و عملی «عدالت، به تعریف امام صادق «ع» و امام کاظم «ع»، رسیدن جامعه به منهاى فقر است، تا جایى که اگر در جامعه‌اى یک تن فقیر وجود داشته باشد، به همان نسبت ظلم وجود دارد!!» آنگاه از وجدان های آگاه می پرسد: «آیا چنین دینى، با این تعالیم رشدآمیز، تعالى‌آموز، زندگى‌ساز، انسان‌پرور و جامعه‌پرداز، نیازى به چنان التقاطها داشت‌؟»

استدلال روشن و همه کس فهم او این است: «اگر قرآن مى‌گوید: من حکمت آورده‌ام، و آن حکمت را فراموش نکنید! و این حکمت، نعمت خداوند است، از آن بهره‌مند شوید، و دست به سفرۀ دیگران دراز نکنید (وَاذْکُرُوا نعمتَ الله علیکُم،…..)،پس چگونه می توانیم مطالب ومفاهیمى وهمى – عقلى و مشتمل بر باطل و خطا، از اقوام و تمدّن‌هاى پیش از قرآن بگیریم، و به نام «حکمت اسلامى»، و «حکمت شیعى»، و «اخلاق اسلامى»، عرضه بداریم‌؟»

علامه با اشاره به برخی از بزرگان علم و فقاهت که شاخص اند نظرشان را درباره فلسفه می آورد؛ با این مضمون که رفتن به سراغ مطالب فلسفى، براى فهم اصول دینى، موجب هلاکت ابدى و عذاب همیشگى است‌؟! وسپس می پرسد: اگر فلسفه همان حکمت قرآنی و خیر کثیر باشد آیا رفتن به طلب «خیر کثیر»، موجب هلاکت ابدى تواند بود؟

حکیمی مشکل بزرگ «التقاط» میان دین با فلسفه و عرفان را که آمیختن دو جریان الهى و بشرى است، به زیان جریان الهى دانسته و به منتهی تنزّل دادن آن مى‌داند و درهم آمیختن نفَسُ الرّحمان قرآنى، و علوم محمّدى، و تجلیّات عقل در تعالیم جعفرى را با پوششی از افکار بشری و فلسفه های قرون وسطایی، خروج قطعى از حکمت قرآنى و تعالیم محمّدى ، و سبب هلاکت ابدى می شمارد. کاری که به نفی ظواهر قرآن منتهی می شود. از نگاه وی اگر «ظواهر» قرآن را پاس نداریم همۀ حقایق، وارونه مى‌گردد، و همۀ تعالیم الهى دین خدا از میان مى‌رود؛ و به «تأویل» آزاد مثل تأویلات ابن عربی می انجامد. از قبیل تاویل آیات برخورد موسی با هارون در بارۀ گوساله پرستی که سامری بنا نهاد. او می پرسد چرا ابن عربی که استاد سید جلال الدین آشتیانی او را مُشرف بر مُلک و ملکوت می نامد، نباید ملکوت حضرت صادق «ع» را درک کند، و آن را از ملکوت احمد حنبل برتر بشناسد، و بجای مذهب حنفی، به مذهب امام صادق بگرود؟

حکیمی با ذکر کوتاهی هایی که توسط برخی از شخصیت های فلسفی و عرفانی شیعه در بی توجهی به شأنیت قرآن و مکتب اهل بیت صورت گرفته است، به خوانندگانش بیدارباش می دهد که : اینگونه با حقایق قرآن، معالم محمّدى، و تعالیم اوصیائى – از سوى دوست و غیردوست – برخورد شد…!! و همینگونه تأویل‌هاى مِن عندى، و برداشتهاى تشتّت آفرین، روزگار امّت محمّد «ص» را سیاه کرد، و دشمنان را به اهداف خود رسانید….

و در این راستا شأنیت و جایگاه تفکری قرآن از همه چیز مهم تر است: «آنچه براى مسلمانان، در همۀ جهان و در همۀ تاریخ، مى‌تواند اهمیت داشته باشد، «شأن قرآنىِ‌» اسلام و مسلمانى است، نه مرده ریگ یونانى… و هلنیکى و هندى و…؟! که پروفسور عبدالجواد فلاطورى می گفتند: دورى ما از «قرآن» اسفبار است». و قرآن کریم، تنها کتاب حکمت و تعقّل و شناخت است در دست بشر، که بدون اختلاف و ضعف و تحریف، حقایق را بیان کرده است، و همۀ معرفت‌ها را – در کائنات‌شناسى – در قالب دین و شناختها و اعتقادات دینى عرضه داشته و در حد کمال تعلیم داده است، و خود، این چگونگى را گواهى کرده است: «الیوم، اَکملتُ لکُم دینَکم…». و هیهات، هیهات، که کسى از غیرطریق قرآن کریم و هدایت معصوم «ع» به «علم توحید» برسد، تا چه رسد به «رسوخ در علم توحید». مگر نگفته‌اند که «اگر قرآن نازل نشده بود، باب معرفه اللّه بسته بود الى الابد»؟ آیا… تعالیم جعفرى را اینهمه از متون اصلى اندیشۀ خویش دور داشتن، و از عناصر اصلى شناخت قرار ندادن، پاسداشت نعمت وجود معصوم است؟؟ (ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یومَئذٍ عنِ النّعیم‌؟!).

هدف مکتب تفکیک

در بخش پایانی این نوشتار، تمرکز نوشته بر هدفگذاری تفکیک است. شاید توجه و تنبه نسبت به هدف این مکتب، پاسخگوی ابهاماتی در این باره باشد. لذا استاد دورنمای هذف تفکیک را باز هم یادآوری می کند.

«مکتب تفکیک» – چنانکه باز هم گفته‌ایم – مى‌خواهد نظام شناختى (معارف) اسلامى را از زیر سلطۀ التقاط و در یوزه‌گرى معارفى نجات دهد، و صاحبنظران و شناختجویان جهان را، به یک کائنات‌شناسى مستقل قرآنى، و یک جهان‌بینى بدیع و جامع محمّدى – اوصیائى فراخواند، و به یک فتح عقلى و صعودشناختى و مرجعیّت هستى‌نگرى و هستى‌پویى در جهان نایل آید.

امروز چهره‌هایى مانند سقراط، افلاطون و… از دنیاى قدیم، و دکارت و هگل و… از دنیاى جدید براى بشریت شناخته‌اند، و بر اذهان انسانها سیطره یافته‌اند، با اینکه هیچکدام پیام نهایى را براى نجات بشر در دو جهان نداشته‌اند و ارائه نداده‌اند… در این صورت، چرا پیام‌داران بزرگ براى نجات بشریت چنین معروفیّت و سیطره‌اى ندارند؟ آیا میراث امام صادق «ع» براى انسانها و تاریخ، و آبادیها در هر فجر و شفق، از میراث آن بزرگان کمتر و کم‌اهمیّت‌تر است‌؟!

مکتب تفکیک، براى معرّفى معارف مستقل امام صادق «ع»، و عرضۀ عقلانیت غیرمخدوش جعفرى تلاش مى‌کند، و فقط همین عقلانیّت را سبب رسیدن به حقایق مى‌داند.

در برابر کسانی که نیاز به فلسفه را نیاز برای فهمیدن قرآن و احتیاج برای درک احادیث، ادعا می کنند، توضیح می دهد که چنین برداشتی به معنای کنار گذاشتن قرآن است و به مهجوریت قرآن می انجامد. «این شکایت، از سوى پیامبر اکرم «ص»، به درگاه خداوند متعال درست است که:«یا ربِّ‌! إنَّ قومى، اتَّخَذُوا هذا القرآنَ مَهجوراً».- خداى من! مسلمانان قرآن را کنار گذاشتند!! و چه کنار گذاشتنى مهمتر و بالاتر، از ساختاردهى معارف مسلمین بر «وجه یونانى»؟! و نفى استقلال از قرآن کریم‌؟! و التقاط و دریوزگى، در تبیین و تفسیر حقایق قرآن مجید؟!»

آنگاه به یادآوری تعالیم امام صادق(ع) باز می گردد که آن حضرت از چنین کسانی اظهار جدایی کرده اند. «پس… این اعلام برائت، از سوى خاور تجلیّات حقایق، و کانون تبلورات دقایق، حضرت امام جعفر صادق «ع»، نیز حق است و حقیقت:«هر کس گمان مى‌کند شیعۀ ماست، ولى به شیوۀ دیگران مى‌رود، دروغ مى‌گوید (شیعۀ ما نیست).»

یکی از اتهامات رایج از سوی منتقدان مکتب تفکیک، اتهام دوری از عقل و مخالفت با تعقل در حوزۀ دین و ایمان است. در حالی که این اتهام بی پایه بوده و یکی از متعقل ترین جریان های دینی معاصر ، همین مکتب و رهبران آن بوده اند. و دلیل آن نیز در محتوای تفکیک است و به آنچه که به آن فرا می خواند: یعنی قرآن و عترت. «مکتب تفکیک، به حکم منابع خود (قرآن، احادیث نبوى و تعالیم اوصیائى)، و درک اجتهادى و عقلانى از این منابع و تعالیم، عقلانى‌ترین طرز تفکّر است… و نه تنها مخالف عقل و احکام عقل نیست، بلکه «یک ساعت تعقّل را بهتر از یک سال عبادت مى‌داند».پیامبر اکرم «ص»:.یک ساعت فکر کردن(به کار گیری عقل) بهتر است از یک سال عبادت یا در حدیثی دیگر فرمودند :هیچ عبادتى مانند بکار انداختن عقل (اندیشیدن، فکر کردن…) نیست. امام صادق «ع»: ستون وجود آدمى عقل است… آدمى با عقل خود (و بکار انداختن آن) کامل مى‌شود… عقل، کلید رشد انسان است.»

از آنجا که اتهام دوری از تعقل و تفکر به تفکیک، همواره از سوی فلسفه خوانان مطرح می شود، به عنوان پاسخ نقضی به آنان یادآور باید شد که مگر محصول و نتایج فلسفه ورزی آنان معقول است و در حساب عقل، موجه است؟ برای همین جهت است که آنان را به حقیقت تلخ متذکر می شود: «همه مى‌دانیم که در هر سه مکتب فلسفى اسلامى (مشّائى، اشراقى، و صدرایى)، بر مطالب و مفاهیم اقامه برهان شده است. یعنى: بر مطالبى اقامه برهان شده است که ۱۸۰ درجه با هم متضاد و متناقضند.»

توجه به تاریخ فلسفه در جهان اسلام نیز از جمله مباحتی است که به درستی توسط منتقدان بر آن تأکید می شود. بدون اطلاع از تاریخ فلسفه، قضاوت درستی در بارۀ فلسفه نمی توان داشت. «فلسفه را خلفاى عبّاسى، با همکارى دشمنان اسلام و اهل‌بیت «ع»، و با هزینه‌گذاریهاى سنگین از اموال ایتام مسلمین، وارد اسلام کردندو آن را «حکمت» نامیدند تا در برابر «حکمت قرآنى» قرار گیرد؛ البته به موفقیت کامل هم دست نیافتند، بخصوص که از زمان حضرت صادق «ع»، رد نویسى بر فلسفه آغاز گشت. اکنون و در این روزگار ارتباطات گستردۀ بشرى، باید توجّه داشته باشیم که حرکت در جهت اثبات استقلال معارف قرآنى، حرکتى بس عظیم و بلکه تکلیف عقلى و شرعى و انسانى هر خردمند آگاه است؛ چون حضور ناخالصى و التقاط، در آفاق فرامرز حقایق قرآنى و حکمت محمّدى و تعالیم اوصیائى، بسى زیانبارتر و تشویش‌آفرین‌تر است از هر چیز دیگر…»

همراه با تاریخ پیدایش و گسترش فلسفه در جهان اسلام، باید به تاریخ حیات سیاسی فکری امامان شیعه نیز، چشمی گشود و مطالعه جدی کرد. اگر مخالفان تفکیک، به مطالعه دقیق حوادث سیاسی فرهنگی که بر تشیع گذشته است پرداخته بودند، به نتایج دیگری می رسیدند. تحلیل تاریخی و پرسش های علامه حکیمی در این زمینه بسیار راهگشای فهم حقایق می تواند باشد.

«در آن روزگاران، یعنى زمان امام صادق «ع» و امام رضا «ع»، مرجع حقایق قرآنى و معارف اسلامى – بحق – آن دو امام و دیگر ائمّۀ طاهرین «ع» بودند. و مدارس قرآن با تعالیم امام باقر«ع» و امام صادق «ع» و امام کاظم «ع» و امام رضا«ع»، فعّال و دایر بود. در این صورت، اگر کسانى دشمنى با اسلام نداشتند، و مى‌خواستند به مسلمین و فرهنگ اسلامى خدمتى کنند، چرا به ترویج مدارس ائمّه «ع» و تقویت بیت القرآن‌هاى ایشان نپرداختند؟ چرا در بغداد به دست دشمنان قرآن و اهل‌بیت «ع»، بیت الحکمه – بلکه چند بیت الحکمه – علَم کردند؟!»

«آیا  امام صادق «ع» و امام رضا «ع»، به واقعیّات امور واقف نبودند، و آیا ایشان مصلحت امّت جدّ خود را بهتر تشخیص نمى‌دادند! چرا یحیى بن خالد برمکى، که از دوستان نزدیک هشام بن حَکَم بود، و به او احترام مى‌گذاشت، هنگامى که فهمید هشام رد بر ارسطو نوشته است، او را در معرض خطر مرگ قرار داد، و هشام بن حکم سر به نیست شد؟».

علامه با توجه به ساختار شناسی مواجهه برخی از بزرگان با آراء و اندیشه های بیرونی، آن رفتارها را باد دستورات صریح ائمه (ع) در تضاد می بیند. ابتدا حجت را توضیح می دهد و بعد از ممنوعیت حجت قرار دادن معصوم سخن می گوید و در نهایت اینکه رفتار شناسی بزرگان فلسفه اسلامی با آراء یونانیان، در فرم و قوارۀ حجت دیدن دیدگاه ارسطو و دیگران، نمایان می شود.

«حجّت، یعنى: دلیل و برهان. امام معصوم را از آن جهت «حجت خدا» مى‌گویند، که ما را به سوى خداى متعال و معارف اعتقادى و احکام دینى راهنمایى و دلالت مى‌کند. و چنین حجتى و راهنمایى باید از طرف خداوند منصوب شده باشد.از اینرو، بسیار شده است که غیرحجت را حجت بپندارند و از او پیروى کنند و گمراه شوند. از این جهت موضوع شناخت «حجّت» و «امام» اهمیّتى بسیار دارد، و به هدایت و ضلالت انسان مربوط مى‌شود؛از همین جاست که امام صادق «ع» مى‌فرماید:  بشدّت از این پرهیز کن که، شخصى را که حجت خدا نیست، براى خود ملاک قرار دهى، و سخنانش را در بست قبول کنى!! از معصوم که گذشتیم سخن هیچ فردى حجّت نمى‌باشد.بر اساس این حدیث معتبر اعتمادى که بزرگانى امثال ابن سینا و ملّاصدرا به آراء جناب ارسطو و شیخ محیى‌الدّین نشان داده‌اند،کارى در همان حدّ «نصب حجّت» است، که از نظر عقل، و به تصریح معصوم «ع»، مردود محض است.»

رده بندی تفکیک

رده بندی یا دسته بندی علوم در دو جا بسیار تاثیر مفید دارد؛ یکی در تبویب خود علوم و دیگری در تدوین سیر مطالعاتی علوم است. از آنجا که مشکل منتقدان تفکیک در بسیاری موارد به نداشتن رده بندی مناسب در سیر مطالعاتی آنان پیرامون تفکیک برگشت می کند نیاز به ارائه دسته بندی یادشده احساس می شد. لذا ایشان می نویسد: «اینجانب براى اینکه موضوع مهم «تفکیک» بهتر شناخته شود، رده‌بندیى را به این ترتیب عرضه مى‌دارم: علم کلام ؛فلسفه ؛عرفان ؛مکتب تفکیک ؛ مبانى معارف.

و در تشریح مطلب می افزاید که «بعنوان توضیحى مختصر عرض مى‌کنم: انسان آگاه، هنگامى که از مبانى علم کلام، و محتواى فلسفۀ اسلامى (مشّائى – اشراقى – صدرایى) آگاه گشت، و از مقاصد اصلى اهل عرفان مطلع شد، اگر از معارف قرآن و اهل‌بیت «ع» نیز آگاه باشد، بخوبى جدایى قطعى و بى‌مجادلۀ مفاهیم فلسفه و عرفان را از مشرب وحى آسمانى، درک مى‌کند، و به همان نتایجى مى‌رسد، که بزرگانى بسیار رسیده‌اند، و آرا و نظراتشان در کتاب «الهیّات الهى و الهیّات بشرى» (نظرها)، با مدرک و استناد آورده شده است، از جمله علّامۀ طباطبائى که مى‌فرماید، محال است که میان قرآن و فلسفه، و عرفان جمع شود.»

سخن پایانی

پس از تبیین تفکیک و یادکرد شأنیت قرآن و استناد به عقلانیت جعفری، علامه بی پرده و روشن، سخن آخرش را بیان می کند و تفکیک را در عصر کلام جدید، گام بزرگ در مسیر دستیابی به معارف قرآنی اوصیائی توصیف می کند. «نظر اینجانب این است که گامى بزرگ که میرزاى اصفهانى برداشته‌اند، و طریقى را که نشان داده‌اند، نخست باید بخوبى شناخته شود، و مورد تحلیل و تبیین قرار گیرد، و سپس، مبناى حرکت به سوى نظام مرتب «معارف قرآنى – محمّدى – اوصیائى» قرار گیرد. فواید اعتقادى و شناختى، و نتایج حقایقْ شناختى آنها، در ابعاد مختلف معرفت و توحید و سایر مبانى حکمت الهى، پس از مراجعه به آنها معلوم مى‌گردد، و بویژه در این روزگار، که سخن از «کلام جدید» است، هیچ چیز بهتر از رجوع به حقایق هدایت وحیانى و تعالیم معارف جعفرى نیست.»

Print Friendly

یک نظر بگذارید