مجموعه فرهنگی امام صادق (ع) نهادیست مردمی. این مجموعه در سال ۱۳۶۴ شمسی، با ارشادات و راهنمایی های استاد علامه محمدرضا حکیمی و با اشراف و سرپرستی حجت‌الاسلام سید علی محمد حیدری، و با کوشش تنی چند از روحانیون ،پزشکان و پیشه وران تاسیس گردید. نهاد فوق مشتمل بر واحد های متعدّد فرهنگی، اجتماعی، کتابخانه، […]

بررسی یک پرسش در بارۀ جبر آفرینش

نویسنده: حجت الاسلام حسین انصاری
ارسال شده در تاریخ ۲۶ فروردین ۱۳۹۱

 

  این مقاله از سایت نگاه تازه، وب سایت شخصی حسین انصاری انتخاب شده است.

نگارش در تاریخ ۲۴ فروردین ۱۳۹۱ | ارسال شده در بخش فلسفی، مقالات

 http://www.h-ansari.net

 
آیا چنین پرسشی درست است که چرا انسان در به دنیا آمدن خود اختیار ندارد؟ یا این که چرا انسان در آمدن به دنیا و هستی یافتنش مجبور است؟ این ها پرسش هایی روز مره شده اند. بسیاری از جوانان چنین سؤالاتی دارند. هم چنان که یکی از همکاران پژوهشی ما خواهر ح.ز در همین باره از ما پرسیده است.
برخورد های متفاوتی با این پرسش ها می شود. از نگاه سنتی این نگرش ها به دور از خداشناسی طبیعی و سنتی به حساب می آید. بیشتر نوعی چون و چرا در کار آفرینش و خداوندی خدا به شمار می رود. به عکس، در نگاه دین داران متجدد و تا حدودی فلسفی مزاج، تحسین بر انگیز خوانده می شود. زیرا اینان معمولا از چنین سؤال هایی استقبال می کنند و آن ها را به فال نیک می گیرند. این گروه چون پرسش ها را مقدمۀ آگاهی می دانند به این گونه پرسش ها بهای خوبی می دهند و آن ها را با آغوش باز پذیرا می شوند؛ اما اینها نیز از مشکلی به شدت رنجورند. مشکلی که تا اندازه ای ساختاری بوده و به روش تعقلی آنان برگشت می کند. فکر فلسفی آنان طبعا پاسخی فلسفی به این گونه پرسش ها خواهد داد. درست است که عنوان «پاسخ فلسفی» که می گوییم در آغاز بسیار چشم نواز و پر ابهت به نظر می آید ولی غالبا پذیرش راحت و ماندگاری در انتظار یک پاسخ فلسفی نیست. تنها در یک حالت است که چنین پاسخی گران جانی کرده و در دل و ذهن شنونده یا خواننده اش ماندگار می شود و آن قبول مبانی فلسفی استدلال کننده است.
برای نمونه کتاب «عدل الهی» اثر شهید مطهری مثال زدنی است. آن چه در چنین کتاب ها یا نوشته هایی مورد توجه نویسندگان هست استدلال هایی فلسفی است که با فرض پذیرش مبانی همان فلسفه قابل قبول خواهد بود. در همان کتاب، کم نیست مواردی که نویسنده برای اثبات مسئله ای در صفات خدا و یا خیر و شر، و… ناچار می شود تا حرکت جوهری یا اصلی دیگر از اصول فلسفه صدرائی را بازگویی و شرح کند.  حال اگر پرسنده ای چنان مبنایی را نپذیرد یا این که اصلا نفهمد چه باید گفت و برای پاسخ به او باید چه چاره ای اندیشید؟
گروه اول یا گروه سنتی اگر حوصله کنند و تا اندازه ای صبوری داشته باشند چنین پاسخ می دهند که انسان از همه جهت آزاد آفریده نشده است. آفرینش انسان در میانۀ جبر و اختیار صورت گرفته است. جبر نخستین این که انسان بی دخالت ارادۀ خود و بر اساس ارادۀ تخلف ناپذیر الهی آفریده شد و سپس در محدوده هایی به وی گوهر دردانۀ اختیار بخشیده گشت. سخن فصل این گروه این جملۀ روایت معروف است که «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» یعنی «کار انسان نه جبری و نه اختیاری است، بلکه چیزی است میانۀ این دو». صرف نظر از تحلیل و تبین این روایت شریف و سخن سنجیده و گزیده، بی گمان این گفته نمی تواند پاسخ سؤال مورد نظر باشد. زیرا پرسشگران در اجباری بودن آفرینش خود شک ندارند، بلکه می پرسند: چرا و به چه دلیل آنان را به اجبار آفریده اند و به رنج ها و گرفتاری های عالم خاکی  و زندگی مادی گرفتار ساخته اند. با این فرض نمی توان پاسخ را قانع کننده دانست و مسئله را خاتمه یافته دید.
گروه دوم (عقل گرایان) نیز بیش از هرچیز به مسائلی چون رشد و کمال یابی انسان؛ بهره یابی از هستی و برخوردار شدن از نعمت وجود؛ و… می پردازند. تفصیل سخن آنان این است که رشد و کمال انسانی مقصودی بزرگ و هدفی مهم است که آفرینش جبری انسان را توجیه می کند. هم چنان که هستی را نور تلقی کرده و عدم را مساوی با ظلمت و عین تاریکی می شمارند. بلکه عدم را چیزی جز شر مطلق نمی بینند. بنابر این هستی بخشی به انسان و بیرون کشیدن او از ظلمت نیستی و سیاه چال عدم ها یا همان شرور مطلق را بهترین تحلیل برای آفرینش جبری انسان می انگارند. در حقیقت جان کلام فلسفه اندیشان و استدلال گرایان این است که انسان در آفرینش جبری خود سود فراوان برده و هیچ زیانی ندیده است. پس این خلقت اجباری قابل اعتراض نبوده و نیست و از دیدگاه عقل و منطق هرگز معترضان حقی برای اعتراض به پدیده ای این چنین کامل و سودمند ندارند. این سلب حق اعتراض از آفریدگان به ویژه وقتی قوت بیشتری به خود می گیرد که در فلسفه ای جهان آفرینش را به نظام اتم واکمل تفسیر کرده باشند و آفرینشی برتر از آن چه صورت گرفته است را ناممکن بدانند. اصلی که در اندیشۀ کلامی بیش از هر اندیشۀ دیگری خود نمایی می کند.
با این وصف می توان دید که در نگاه عقل گرایان نیز با همۀ استقبالی که از پرسشگری می شود پرسشگران به دو بن بست شگفت گرفتار می آیند؛ یکی تثبیت و تأکید بر جبر در آفرینش البته این بار – بر خلاف گروه سنتی- به یاری استدلال عقلی، نه فشار تعبد؛ و دیگری باز ستاندن حق اعتراض و پاک کردن فرصت حق انتخاب از آفریدگان و مخلوقات، که در سایۀ نفی چنین زمینه ای حاصل می شود. به گونه ای که چنین پرسشی اگر چه در آغاز خوب و بجا هم تلقی گردد ولی در نهایت ریشه در بی اطلاعی انسان از پس زمینۀ آفرینش خداوندی داشته و محکوم به باز پس گرفتن محترمانۀ پرسش ادعاگونۀ او است.
جست و جو در این که عقل گرایان برای خروج از بن بست های یاد شده چه راهی را پیشنهاد می کنند و می پسندند اکنون مورد نظر نیست. آن چه یاد آوری اش در اینجا لازم می نماید این نکته است که پاسخ عقل گرایان در واقع هدف یا اهداف آفرینش را بیان می کند. تبیین هدف خلقت با همۀ اهمیتی که دارد نمی تواند پاسخی به مشکل جبر آفرینش تلقی گردد. اگر پرسش از چرایی آفرینش باشد روشنگری در بارۀ هدف خلقت می تواند راه گشا و اقناع کننده باشد. اما در جواب این پرسش که چرا آفرینش انسان خالی از هرگونه اختیار و انتخاب بوده است، بر شمردن اهداف بلند خلقت کاری نه در جای خود و بلکه “سوراخ دعا گم کردن” است.
اکنون باید دید در این بن بست راه چاره چیست؟ چه پاسخ اقناع کننده ای برای این پرسش اساسی که «چرا انسان در به دنیا آمدن خود مجبور است» می توان یافت؟
به نظر می رسد ما به وضعیت انسان مورد سؤال به خوبی توجه نداشته ایم. یعنی از این که انسان مورد پرسش در چه وضعیتی هست، غفلت کرده ایم. اگر انسان مورد سؤال هنوز به دنیا نیامده باشد- که فرض سؤال بر این بود- چگونه می تواند برای آفرینش و آیندۀ خود تصمیم بگیرد و یا انتخابی در این باره داشته باشد. گویا ما فراموش کرده و از یاد برده ایم که – در فرض سؤال- او هنوز به دنیا نیامده است. در چنین وضعیتی آیا می توان برای موجودی که هنوز هستی نیافته است قدرت انتخاب و گزینش قائل شد؟
برای روشن تر شدن مسئله می توان نقاشی را مثل زد که در نظر دارد تابلویی را نقاشی کند. آیا نقاش می تواند پیش از کشیدن تصویر از نقش خود در بارۀ چگونگی همان نقش بپرسد یا پیش از کشیدن آن از دیگران در باره اش نظر خواهی کند؟ یا این که بخواهد دیگران در آن باره نظر بدهند بدون آن که تصوری از آن نقش هنوز نکشیده داشته باشند؟ به روشنی پیداست که چنین سؤالاتی هرگز قابل طرح نیست . تا تصویر و نقش بر پرده و بوم ننشیند و هنری به سامان نرسد نه نقش های نشسته بر آن می توانسته اند در بارۀ خود اظهار نظر کنند و نه دیگران می توانسته اند در بارۀ تصویری که هنوز پدید نیامده است اظهار عقیده کنند.
آفرینش خداوندی در مسئلۀ انسان همانند آفرینش هنری نقاشان و معماران است. او اراده می کند که بیافریند همین. در این اراده نه اجباری متصور هست و نه اختیاری. اجبار و اختیار به چند مرحله متأخر تر از اصل آفرینش جای دارد. ایتدا باید موجودی آفریده شود و سپس به آن اندیشه و آگاهی اعطاء گردد و سپس به او قدرت انتخاب داده شود تا آنگاه بتواند در بارۀ خود اظهار نظر کند. بنابر این سخن گفتن از اجبار و اختیار در این مرحله معقول نیست زیرا در این مرحله از آفرینش، اصلاً پدیده ها موجود نیستند تا انتخاب و اراده ای برای آنان فرض شود. بر این اساس جمله هایی چون «ما به اجبار آفریده شده ایم» یا «ما بی اختیار خودمان به دنیا می آییم» گزاره هایی بی معنا هستند. این تناقض است که برای یک موجود در حالی که هنوز موجود نیست اختیار و اجبار فرض کنیم. همان گونه که نقش های پردۀ نقاشی از خود اختیاری ندارند به همان گونه به اجبار هم متصف نیستند. پدیده ها فقط آفریده می شوند. یکی از معانی «فعال مایشاء» بودن خدا به عنوان آفریدگار مطلق مخلوقات همین است که او اراده می کند و می آفریند. پس از آفرینش است که می توان گفت موجودی که آفریده شده است مجبور است یا مختار، هم چنان که می توان گفت ناقص است یا کامل، خوب است یا بد، زشت است یا زیبا.
اکنون تفاوت این دیدگاه سوم با دو دیدگاه نخست روشن می شود. دیدگاه اول می گفت که انسان مجبور آفریده شده است و دید گاه دوم می گفت این جبر عاقلانه و هدفمند است. در حالی که دیدگاه سوم می گوید در اصل پیدایش و آفرینش جای سخن گفتن از اجبار و انتخاب نیست زیرا هنوز موجودی هست نشده است تا انتخاب و اجباری داشته باشد.
در حقیقت همۀ شور و هیجان ها و قیل و قال ها و هر آنچه هست در میانۀ آمدن و رفتن انسان یا به تعبیری پیدایش و نیستی موجودات است. انسان به خود نیامده است. اراده ای برای آمدن نداشته است چون نبوده است تا اراده ای از خود داشته باشد. برای همین در قرآن همواره به استحکام از خلقت و آفرینش نام می برده می شود: «منها خلقناکم و فیها نعیدکم ومنها نخرجکم تاره اخری» شما را از خاک آفریده ایم و به آن باز می گردانیم و دوباره از خاک بر می کشیم». خدا در بارۀ خلقت انسان با فرشتگان مشورت نکرد بلکه فقط به آنان اعلام کرد که «انی جاعل فی الارض خلیفه؛ من در زمین جانشینی می گمارم». تعبیر های گوناگون «انا خلقناکم؛ ما شما را آفریده ایم» بدون هیچگونه سستی و یا تعلیق به چیزی گفته شده اند. این گونه تعبیرها نشان دهندۀ همین واقعیت است که آفرینش جای پرسش وسنجش نیست. مخلوق خردمند تنها می تواند در بارۀ آن از چرایی ها، چگونگی ها و اهداف بپرسد. این ها پرسش های معقولی است که می توان داشت:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
زکجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم آخر ننماید وطنم
اما در بارۀ آفرینش و اصل آمدن انسان  و پا گذاشتن او در عرصۀ هستی با هر قضاوت خوشبینانه و یا بد بینانه ای که داشته باشیم سخن از اجبار معقول نیست چرا که آفرینش، ابداع و نو آوری است و چنین جایگاهی ظرف اجبار و اکراه و یا انتخاب و گزینش نیست. اگر خوش بینانه به هستی بنگریم سخن ما همین مضمون خواهد بود که:
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
واقعیت این است که آینۀ وجود ما را شفاف و صاف آفریدند. تا هستی یافتیم و به زلال آینۀ وجود خود واقف شدیم تصویری زیبا در آینه هستی خویش یافتیم که قرار از دل ما ربود و روزگار ما را دگرگون ساخت. ما در این میانه اولین و آخرین نیستیم. «یخلق ما یشاء؛ می آفریند آن چه را بخواهد» و «یخلق ما لا تعلمون؛ می آفریند آن چه را که نمی دانید» و «یأت بخلق جدید؛ اگر بخواهد آفرینشی تازه خواهد آورد» نمونه هایی از آیات روشن قرآن است که در آفرینش چون و چرایی نمی بیند و این سخنی است به غایت عقلی و مستدل چنان که گفتیم و اشاره شد. اکنون ماییم و دیگران که در فهم آفرینش تأمل کنیم و بیاندیشیم و از چگونگی حیات خویش و موجودات بپرسیم و بگوییم.
بالاتر از آنی که  بگویم چون کن
خواهی جگرم بسوز و خواهی خون کن
من صورتم و زخود ندارم خبری
نقاش تویی عیب مرا بیرون کن
 
Print Friendly

یک نظر بگذارید